دانلود رمان کوه مثل کوهیار از آیسا سادات حسینی کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، هیجانی، همخونه ای
تعداد صفحات : ۲۲۱۴
خلاصه رمان : کوه مثل کوهیار، زلزله كوه را هم تكان داد… اما كوهيار را نه…. كوه تنها بود و فرو ريخت… اما كوهيار يارش را داشت… امانتى كه پدرش به دستش سپرده بود… امانتى كه ميان آوار جا مانده بود و بايد برايش كوه مى شد و شد… كوه بود… يار بود…. كوهيار بود… و براى يارش شد همه چي…
قسمتی از داستان رمان کوه مثل کوهیار
مرد سیاه پوش سرعتش را بیشتر کرد، امروز از زمین و آسمان برایش می بارید، از صبح زود در جاده بود، فهمید دختری که به دنبالش آمده به سرپل رفته، تا اینجا به دنبالش آمد، وضعیت مردم سرپل را دید و با دیدن عروسی اجباری دختری که به دنبالش بود این عصبانیت و حال بدش چند برابر شد.
کمی طول کشید تا به خیابان برسد، دخترک مانند ابر بهار گریه می کرد و سعی داشت با دستش صدای هق هقش را خفه کند، اما مگر می شد؟! این درد خفه نمی شد، این زخم درمانی نداشت، مگر چند وقت از مرگ خانواده ش می گذشت که اینچنین آزارش می دادن؟!
از مرگ عزیزانی که در چند ثانیه جلوی چشمانش با او خدافظی کرده و برای همیشه ترکش کرده بودند. امان از خانه ای که روی سر خانواده اش آوار شد و دیگر هرگز آنها را ندید، حتی موقع خاکسپاری…. زمین نلرز…. خانه هایمان محکم نیست…. فرو می ریزد و آوار می شود روی سرمان…. زمین صبر کن….
بگذار بیرون بیایند… آن وقت خانه هم که ویران شد فدای سرت… درستش می کنیم و می گوییم: _سرمان سلامت، باز خدارو شکر کسی آسیب ندید…! نمی دانست چقدر با دیدن وضعیت خودش اشک ریخت که مرد سیاه پوش دستمالی به سمتش گرفت و با صدای مردانه اش گفت: بسه دیگه به اون چشما نیاز داری…