دانلود رمان مارتینگل از عالیه جهان بین کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، هیجانی، معمایی
تعداد صفحات : ۳۶۳۸
خلاصه رمان : من از کجا باید می دونستم که وقتی تو خونه شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی سعی داشتم حرف بزرگترها رو گوش کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام مدت داشت منو از دوربین های تعبیه شده تو خونه، دید میزد؟ از کجا باید میدونستم که اون مرد، دشمنِ قسم خورده شوهرم بود و با دیدنِ من آشفته شد تا شوهرم رو زمین بزنه. اینبار ضربه محکمتر بود.. قویتر.. و من زمانی فهمیدم باختم که متوجهشدم شوهرم به اون مرد مثل چشماش اعتماد داره.
قسمتی از داستان رمان مارتینگل
صبح به زحمت لای پلکم و باز کردم. انگار زمان تو این خونه یه جور دیگه می گذشت. دلم نمی خواست از تخت جدا بشم ولی باید براش صبحونه آماده می کردم. تقریبا دو هفته ای از اومدنم می گذشت ولی انگار سال ها بود که تو این قفس طلایی زندانی بودم. لباس عوض کردم و
بعد از جمع کردن موهام و بستنش با یه گیره، یهو تلفنم به صدا دراومد. با دیدن شماره ی پویان ابروهام بالا پرید. خونه نبود؟! خیلی سریع تماس رو برقرار کردم و قبل از اینکه من حرفی بزنم، تو گوشی داد زد: کدوم گوری هستی که هر چقدر صدات میکنم جواب نمیدی؟!
صدام کرده بود؟ از اتاق به بیرون سرک کشیدم پاهام برهنه بود و کف زمین، یکم سرد… -من… نشنیدم تازه بیدار شدم. مگه کجایی که زنگ میزنی؟! صداش رو یکم خمار کرد. تو جکوزی ام بیا اینجا به یه دردی بخور حداقل. بعد هم سریع قطع کرد. پوف کشیدم و گوشی رو روی تخت انداختم
و سمت سالن جکوزی پیش رفتم. اول می ترسیدم ولی مگه چارهای هم داشتم؟! وقتی تو بخار آب گرم روی سکوی چوبی ماساژ دیدمش لبم و گاز گرفتم ولی با دست اشاره کرد. _بیا جلو چرا وایسادی؟ یکی از دمپایی های کنار دیوار را پوشیدم و داخل شم ولی صداش تو فضای جکوزی اکو شد…