دانلود رمان آخرین بت از فاطمه زایری کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۲۷۵۲
خلاصه رمان : قصه از عمارت مرگ شروع میشود؛ از خانهای مرموز در نقطهای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیداکردن محمولههای گمشده دلار و رفتن به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری میکند تا لاشه رویاهای مدفون در برف و خونش را از تقدیر پس بگیرد. در حالی که ردپای سرگرد امیرمهدی رَها، بر برفهای خونین، جا مانده و برچسب “پلیس خاطی” هر لحظه بیشتر به این نام وصل میشود؛ به نام مردی که یکروزی در گذشته بوی نان گرم میداد و حالا مدتهاست که کنج سلول انفرادیاش …
قسمتی از داستان رمان آخرین بت
دستش در دست فاضل بود و میدانست که کنار او امنیت دارد. شاید خیلی سال میشد که کنارش دیگر خوشبخت و دلخوش به این دنیا نبود؛ اما امنیتش تمامی نداشت، مردی که شوهر مهرانه بود و وظیفه ای برای پدر بودن نداشت؛ اما پدر بود. پدر بود؛ با اینکه حنا خیلی جنگیده بود تا این واقعیت را
نادیده بگیرد؛ اما او همیشه پدر بود و حالا بیشتر که تصمیم گرفته بود ،حرف حرف او باشد. حالا که با هم آنجا ایستاده بودند؛ داخل عمارت مرگ چشم های او را در راه بسته بودند و چشم های فاضل را نه؛ و حنا تازه فهمیده بود که فقط او نباید مسیر را یاد می گرفت تا اگر روزی به دام افتاد، اصلا
آدرسی از اینجا نداشته باشد که بخواهد اعترافش کند تا لحظهی آخر که اجازه نداشت چشم بند را از روی پلک هایش بردارد فاضل دستش را گرفته بود و هدایتش میکرد. خیلی زود هم مقابلش ایستاد، نفس گرمش را توی صورتش رها کرد و چشمبند را برداشت. حنا همین که نور را دید، چشم هایش
را بست و غرق در صدای آقاجان شد که از قعر خاطرهای کهنه گفت: دلخوشی ها کم نیست. مثلاً این خورشید! چشم هایش را به سوی نور خورشید باز کرد؛ اما هرکاری کرد لبخند بند لب هایش نشد. و راز مقابلش قد علم کرده بود و خورشید هنوز هم دلخوشی نبود؛ حداقل نه تا وقتی که این خانه پر از معما …