آیرل رمان
دانلود رمان های عاشقانه جدید و پرطرفدار جذاب
رمان آشوب دل از الف.عسکری دانلود رایگان

رمان آشوب دل از الف.عسکری با لینک مستقیم

دانلود رمان آشوب دل از الف.عسکری کامل رایگان

ژانر رمان : اجتماعی، معمایی

تعداد صفحات : 551

رمان آشوب دل

خلاصه رمان : سه سال عشق و دلبستگی، تنها در یک شب سرد به پایان می‌رسد؛ یزدان بی‌هیچ مقدمه‌ای نامزدی را به‌هم می‌زند. برای سحر غیرقابل تصور است؛ چگونه ممکن است کسی که روزی با تمام وجود دوستش داشت، حالا او را کنار بگذارد و از جدایی عقلانی سخن بگوید؟ یزدان دیگر همان آدم سابق نیست؛ از ریشه تغییر کرده. راز این دگرگونی اما فقط در دل یک نفر نهفته است: یاور، برادر کوچک‌تر یزدان.

قسمتی از داستان رمان آشوب دل

گویا افسون لب های سحر را از رویش برداشتند، اخم در هم کشید: _ مگه بهت نگفتم فردا؟! با حالت زار گفت: _ چرا فردا وقتی زمان حال هست و پیش همیم، چه دلیل جز این وجود داره که میخوای بیشتر اذیتم کنی، یه دلیل بیار اگه اون موجه باشه، مگه بیمارم که هم خودم رو اذیت کنم و هم تو رو ؟! با همان جدیت گفت: _ دلیل موجه و قانعی وجود نداره! برای تو دونستن این حقیقت خیلی مهمه ولی برای من… سری به طرفین تکان داد و با بیخیالی ادامه داد: _ اما برای من به هیچ وجه مهم نیست، پس عجله ای هم برای گفتنش ندارم! خودش خوب میدانست که دروغ میگوید، خداروشکر کرد که اولین بار این بیخیالی هایش به کارش آمده است! بغض کرد، این موضوع بیش از حدی که گمان میکرد کش پیدا کرده بود و همه اش تقصیر یاوری بود که باز هم دگر آزاری و به خصوص سحر آزاری اش عود کرده بود!

گویا روحش ارضا میشد از این که همیشه و در همه حال او را برنجاند! چانۀ کوچکش که لرزید، باز هم افسون شد و نگاهش را خیره کرد، امروز کنترل نگاه هایش دست خودش نبود و به مناطق ممنوع های که نباید سرک میکشید! ناخودآگاه دستش را جلو برد و دست لرزان سحر را در دست گرفت، او که حسابی ناراحت بود با این حرکت یاور شوکه شده سرش را بالا برد و به دست های کوچک و بزرگ، گرم و سردشان خیره شد و از ذهنش تصاویری رد شدند! تصاویر دست های خود و یزدانی که دیگر نبود، حس میکرد سال های سال است که از یکدیگر جدا شده اند، خاطره هایشان دور ولیکن نزدیک مینمود! نه، درست بود که یزدان او را نخواسته بود، این جدایی به هر بهانه ای هم که میخواست بود برای او مهم نبود، احدی به غیر از یزدان حق لمس کردنش را نداشت! به سرعت دستش را پس کشید و غضبناک گفت: _ این دوستی خاله خرسه ات رو نمیخوام.

یاور، درد نباش نمیخواد با اینکارات مثلا و به خیال خودت درمون بشی! به غرورش برخورد، هیچکس حق نداشت با این لحن او را مخاطب قرار دهد، هر کس که میخواست بود اهمیتی نداشت، برای خود شخصیتی دست و پا کرده بود و به هیچکس نیز اجازۀ تخریب آن را نمیداد! دستش را با غرور عقب کشید، با همان دست سوییچ را چرخاند و اتومبیل استارت خورد، نگاه بیتفاوت و صد البته خونسردی که برق بدجنسی در آن میدرخشید به سحر انداخت و تیر آخر را نیز از کمان رها کرد: _ با این رفتارت باعث شدی فردا هم حقیقت رو نفهمی عزیزم، باید بگم هر چی بیشتر پاپی بشی و صد البته با این رفتارهات شاید پشیمون بشم و به کل اون چیزی که میدونم و نگم! میگم باز همه اش به خودت بستگی داره! به راستی توقع این حجم از نامردی از طرف یاور را نداشت، چطور میتوانست؟ چه هیزم تری به او فروخته و در کدام مرحلۀ زندگی حقش را خورده بود.

که این چنین از او تقاص میستاند! میدانست چشم هایش گشاد تر از آن نمیشوند، جوری چشم هایش درشت شده بودند که گویا ثانیه ای دیگر از حدقه بیرون زده و جلوی رویش می افتادند! _ یاور، خواهش میکنم! ولیکن یاور بیتوجه به لحن پر التماسش اتومبیل را جلوی در خانه شان پارک کرد و پیاده شد. تمام رفتارها و حرکاتش را با نگاه بیقرارش میبلعید، پرده ای از اشک جلوی چشم هایش را گرفته بود و مانع از آن میشد که بتواند دنیای کثیف روبرویش را واضح و روشن ببیند! در سمت او را باز کرد و با اخمهای درهم عصا را به سمتش گرفت! حرف نمیزد و سحر نیز لال شده بود، التماسش میکرد؟ همانند چند لحظه پیش که تمام وجودش را تمنّا پر کرده بود و یاور چه کرده بود؟ بی تفاوت و سنگ شده او را از حقی که داشت محروم کرده بود و نمیخواست حقیقت را بازگو کند. او را نفرین میکرد، به خاطر این همه عذابی که به او متحمل کرده بود.

مشخصات کتاب
  • نام کتاب: آشوب دل
  • ژانر: اجتماعی، معمایی
  • نویسنده: الف.عسکری
  • ویراستار: آیرل
  • تعداد صفحات: 332
  • حجم: 5 مگابایت
  • منبع تایپ: آیرل
لینک های دانلود
  • 9 بازدید
https://ayrelroman.ir/?p=12678
لینک کوتاه مطلب:
برچسب ها
موضوعات
آخرین نظرات
نماد اعتماد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " آیرل رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.