دانلود رمان متهم رمانتیک از لیلی محمدحسینی کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : 636
خلاصه رمان : شبنم، هفدهساله بود و مثل خیلی از دخترهای همسنوسالش، فکر میکرد همهچیز رو میدونه… تا اینکه یه شک، مثل خراشی توی روزمرگیهاش افتاد. و این شک، درِ دنیایی رو باز کرد که هیچوقت جرئت نکرده بود ببینه. اما هر حقیقتی قیمتی داره — و شبنم، قیمت دیدن حقیقت رو با از دست دادن چشمهاش پرداخت. حالا که بیناییشو از دست داده، تازه قراره واقعیت رو زندگی کنه…
قسمتی از داستان رمان متهم رمانتیک
قهر کرده. نصفه شب زد بیرون. همیشه یکی از این خونه ها میاد اولین جایی که اومدم اینجا بود. – چرا ؟ احتمال رفتنش پیش مهدیه بیشتره که. ایلیا گفت: – چون اینجا از همه نزدیکتره خونه خودمون که نمیذارن اومدم اینجا صبحونه هم بخورم، حالا هم یه لیوان قهوه و بیسکوییت برام بیار که به ادامه ی تحقیقاتم بپردازم. بیسکوییت موزی باشه پرتقالی نمی خورم. زیر لب گفتم: – انتظار دیگه ای نداشتم. الان میارم. در رو که باز کردم گفت: – قهوهی ترک بیار بوی بقیش اذیتم میکنه. گفتم: – اوکی قربان. نخودی خندید و گفت: – راه بیوفت دیگه ممکنه بیدار بشه بزنه به چاک اون وقت تو هم باید پابه پام دنبالش بگردی. سرتکون دادمو در رو از عمد پشت سرم بستم. صدای پای مامان رو که شنیدم زیر میز قایم شدم که باعث خنده ی کیمیا خانم شد اروم گفت: – تو برگرد من برای آقا ایلیا اینا رو می برم. فقط توی سالنه؟
– نمیدونم دستت درد نکنه کیمیا خانم پس من رفتم تا مامان نرسیده. کیمیا خانم گفت: – زن به این مهربونی و چرا اینقدر اذیت میکنی؟ تا الان که آریا، آقا رو آزار می داد اینم از تو. وقت نبود و اگه هم بود حال شنیدن نصیحت نداشتم پاور چین پاورچین که نه چون ممکن بود پاهام به چیزی گیر کنه بخاطر همین مثل همیشه به اتاقم برگشتم که با کشیدن دستگیره دیدم در باز شد. از ته دل خندیدم و گفتم: – پس این همه مدت باز بودی؟ به در لگدی زدم و. پتو رو روی سرم کشیدم و بعد این همه تقلا به خواب عمیقی رفتم. بیرون رفتم که جیغ کیمیا خانم رو شنیدم. پیدرپی جیغ می کشید و… و مامان رو. باورم نمیکردم باور نمی کردم که به جز اتفاق بد دلیل دیگهای پشت اینجوری صدا زدن مامان باشه. با گریه کیمیا خانم رو صدا می زدم تا رسیدم به استخر. کیمیا خانم با گریه گفت: – خانم بیدارشین.
زهراخانم تو رو جون دخترت بیدار شو. خدایا این چه مصیبتیه؟ زهراخانم ببین دخترت اومده پاشو خانمی. پاشو جان عزیزت. دست رو گردنم گذاشتم و به زور نفس کشیدم. چه بلایی سر مامانم اومده بود. خدایا غلط کردم. دیگه نمیخوام برم اصلاً تا آخر عمرم پیشش می مونم. کیمیا خانم با گریه به اورژانس زنگ میزد. روی زمین نشستم. دستم به چیز تیزی خورد و پاره شد. این صحنه این زخم ها همه آشنا بودن. حالم بد بود و از ترس تنها گذاشتن مامان با دست و پا خودم رو بالای سر مامان رسوندم. «من باید آرزوی موفقیتتو به گور ببرم؟ آماده شدی؟ چه ناز شدی… اگه خودت نخوای با ترس هات روبه رو بشی من تو رو با اونا روبه رو می کنم. مطمنی کمک نمی خوای؟» دستشو جلوی دهانم گرفتمو گفتم: – چرا سردی مامان؟ بزار برات گرمش کنم. توی دستش هو کردم و دوباره دستشو فشردم.
گفتم: – میدونی مامان من میخوام برات قشنگترین ماشین رو بخرم تا وقتی از سر کار برگردی پاهات تاول نزنه.ولی اگه همین جوری اینجا بخوابی که همه ی تنت کوفته میشه بلند شو عشق شبنم خودم میبرمت توی اتاقت. با گریه گفتم: – کیمیا خانم به من کمک کنین مامان رو ببریم توی اتاق اینجا سرما میخوره. خبری از اون نبود انگار فقط ما دوتا مونده بودیم… اگه لازم باشه تا اون سر دنیا هم کولت می کنم. با گفتم: – مامانی یه لحظه صبر کن دستت رو دور گردنم بندازم خودم میبرمت. با گریه و فشار بی نهایت مامان رو روی کولم انداختم و داد زدم: – خدایا کمک کن. خداااا… قدم به قدم با زحمت برمیداشتم و میترسیدم مامان به چیزی بخوره. داد زدم و گفتم: – الان می رسیم مامانم. فقط یکم صبر کن. با جیغ و داد گفتم: – الاااان…. هیع ماع… ( نفس نفس میزدم و جلو می رفتم). مان.