دانلود رمان بهشت از Hani کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۳۸۳۱
خلاصه رمان: -زود باشید! زود باشید! همینجوری بیکار اینجا واینستید ببینم؛ تا ساعت چهار بعد از ظهر این حیاط و باغ پشتی باید آماده شده باشه. یالا بدویید! صدای جیغ جیغ ها و دستور دادنای خاتون از یه طرف، نوری که از سه تا لایه پرده رد میشد و صاف میخورد توی چشمم هم از یه طرف. پوفی کردم و با حرص پتو رو کنار زدم. یه چشمم و باز کردم و اطرافم و یه دور سریع از نظر گذروندم و در همون حال دنبال گوشیم میگشتم. ساعت نزدیک ده بود …
قسمتی از داستان رمان بهشت
“ژیهات” رفتم زیر دوش … هوای تهران امروز بیش از حد گرم و شرجی بود… آب رو روی بیست و پنج درجه تنظیم کردم و چشمام رو بستم. اتفاقای بیست و چهار ساعت گذشته توی ذهنم مرور می شد. دیشب رفتم خونه بابا سر شام گفت امروز میخواد بره شرکت بهتا
تا بهنام خان رو راضی کنه که شراکت رو از سر بگیریم. منم گفتم همراهشون میرم تا خودم شخصا باهاش صحبت کنم و قضیه رو توضیح بدم. وقتی رفتیم شرکت جرو بحثای پیش اومده و عصبانیت بیش از حد بهنام خان بهم فهموند که ناراحتی ای نیست که بشه با
چهار تا کلمه حرف زدن حلش کرد در اصل بیشتر از بابا شاکی بود که چرا خودش اومده و وساطت رابطهی من و بهشتو کرده ولی بعدش همچین کار دور از انتظاری انجام داده بعدشم که اومدن و دستگیرش کردن بابا لحظهی آخر گفت: تو هر چقدر میخوای ازم فاصله بگیر …
ولی من تا تهش پشت برادرم میمونم. آشفتگی شرکت تو اون لحظه.. عصبانیت اصلان خان و آقای افشار از وضع پیش اومده… نبودن بهشت… نبودن بهشت… نبودن بهشت… آخه که تو کجایی دختر؟! از حموم در اومدم و حولم رو پوشیدم. بابا می خواست همه جوره به بهنام خان کمک کنه یعنی همه می خواستن!