دانلود رمان آیین دلبر از آ_پیراسته کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات : ۱۹۹۶
خلاصه رمان : و گناه ما این بود که عشق اولشان نبودیم… برای همین چشم هایمان بنظر زیبا نمی آمد و بدخلقی هایمان روی چشم های کسی جانداشت، برای بودن و ماندنمان زمین را به آسمان ندوختند و هیچ کاری برای ثابت کردن دوست داشتن هایشان انجام ندادند، تار موهایمان قافیهی شعر و غزل نشد و صدایمان تسکینِ درد هایشان… ما عشق اول نبودیم؛ وگرنه… برای دیدنمان لحظه شماری میکردند و برای لمسِ آغوشمان پیش قدم میشدند، تنها نمیماندیم، یادِ یک نفر خودمان را از یادمان نمیبرد…
قسمتی از داستان رمان آیین دلبر
با صدای مهشید به خودم اومدم و سرم رو سمتش چرخوندم. دو تا ماگ بزرگ نسکافه دستش بود. با تعجب کافه دستش بود. نگاهی بهم کرد و گفت: با توام ها تنبل خانم میگم چرا مرخصی گرفتی؟ اصلا این روزا خیلی تو خودتی چی شده؟ اومد کنارم گوشه تخت نشست و ماگ نسکافه ام رو گذاشت روی کنار تختی.
دستم رو پایه ی سرم کردم و به پهلو سمتش برگشتم. نفسم رو بیرون دادم و گفتم: هیچی چیز خاصی نیست. راستش حوصله نداشتم تنها برم گفتم عصری با هم میریم دیگه. مکثی کردم و ساکت شدم مهشید چشم و ابرویی برام اومد و گفت: «خب دیگه؟» باید با یکی حرف میزدم،
دیگه ظرفیت صبرم تموم شده بود. تصمیم گرفتم به مهشید همه چیز رو بگم. آهی کشیدم و گفتم: چند روز پیش به مامانم زنگ زدم. گوشی رو برنداشت. گفتم حتما نشنیده. الان چند روزه اون خط ایرانسل رو روشن گذاشتم و منتظره تماسشم ولی خبری نشده! دیگه مطمئن شدم دور منو خط کشیدن و فراموشم کردن.
مهشید نگاه ترحم آمیزی بهم کرد و خم شد گونه ام رو بوسید و گفت: قربونت بشم فکرای بد نکن حالا اونا هنوز از دستت عصبانی هستن طبیعی باید یه کم صبر کنی تا آبا از آسیاب بیوفته و حرصشون بخوابه اون وقت اگه دلت بخواد من خودم با مامانت حرف میزنم تا مطمئن باشن جای بدی نبودی.