دانلود رمان برادرزاده در پاریس از ماه راد کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : 474
خلاصه رمان : میخوام داستانی رو براتون بازگو کنم که حکایت اقوام نزدیک و داره میگه!
عمو و برادرزاده! برادرزادهای پر از شیطنت که اونقدر تو غم و غصهها حضور داشته که روی شیطنتهاش لایهای گرد و غبار نشسته. اون قراره نجات پیدا کنه؛ اون قراره خوشبخت بشه ولی…
قسمتی از داستان رمان برادرزاده در پاریس
دانیال سرش رو جلوتر برد و دم گوش گارسون چی زی گفت. سری خم کرد و از کنارمون رفت. – چی گفتی بهش؟ دانیال: فکرت رو درگیر نکن؛ میاره میبینی.دهنم رو به طرز مسخره ای کج کردم و گفتم: – باشه! خندید و خودش رو با گوشیش مشغول کرد. چقدر بی شعور شده این پسره! انگار کرم داره.بعد حدودا ده دقیقه، دوتا گارسون که هرکدوم یه سینی بزرگ دستشون بود بهمون نزدیک شدن. با گذاشتن سینیها به روی میز، چشمام از تعجب قد دوتا سکه شد! یه ظرف بزرگ تخم مرغ و سوسیس پخته شده، یه لیوان آب میوه، یه دونات کاکائویی و خیلی چیزهای دیگه! – دانیال؟ من گاوم؟
قهقه ی بلندی زد.- دور از جونت خواهر! – زهرمار و خواهر! چه خبره این همه؟ – می خوری آقا؛ همه اش رو هم می خوری! – آها اون وقت وزنم زیاد شد چیکار کنم؟ – خودم باشگاه می برمت، پولشم می دم گدا! – بی ادب! خندید و گفت:
– بخور بابا، از دهن افتاد. سری تکون دادم و سوسی س تخم مرغم رو تا ته خوردم. دستم سمت دونات رفت که دانیال با لحن مسخره ای گفت: – عجب نمی خوردی خواهر! نتونستم خندم رو نگه دارم. – خون دادم من؛ خون! الکیه مگه؟ یه سرنگ خون دادم بابا! دانیال: خیله خوب بابا! دختره می خواد آدمو بزنه! لطافت نداره که. خودم رو به نشنیدن زدم و بقیه ی صبحونم رو نوش جان کردم …
***
گوشی رو زیر تشک تخت گذاشتم؛ خب چیکار کنم می ترسم بابا شبا بیاد برداره چکش کنه! با این که همه چیز یا مخفی بود یا رمز داشت ولی بازم می ترسیدم چیزی رو بفهمه! ذوق رفتن به کشور مورد علاقم اصلاً نمیذاشت بخوابم! طوری که بعد اذان صبح نمازم رو خوندم و دیگه چیزی نفهمیدم. به معنای واقعی کلمه بیهوش شدم. صبح که از خواب پاشدم، سرم درد می کرد. از پله های مسخره، پایین اومدم و بازهم با خونه ی خالی مواجه شدم!
یه یادداشت روی اپن بود: مهسا ما رفتیم خونه ی حاج آقا؛ تو هم انشاالله هر وقت بیدار شدی گورت رو جمع کن بیار خونشون! این حجم از مهر و محبتشون منو آخر سر می کشت! بیخیال یه دونات از یخچال برداشتم و گذاشتم توی ماکروفر؛ روی مبل های سلطنتی مسخره تر از پله ها نشستم و رادیو جوان زدم. باز حداقل ا ین جا آهنگهاش خوبه. همون طور که داشتم دونات شکلاتیم رو با ولع و همچین جانانه میخوردمش، به این فکر کردم که کی میره اونجا آخه؟ اه!