دانلود رمان حرارت تنت از کوثر شاهینی فر کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات : 506
خلاصه رمان : بچه رو انداخته گردنه اون … منتها این بار اهورا از خجالتش در اومده سر و صورته کبود تو بیمارستانه … خورده به پیسی پول می خواد … حالام شکایت کرده … اسم تو رو هم آورده … عین سگ می ترسه که بری و … کسری ـ ول کن اون بی ناموس رو … اهورا کدوم گوریه ؟ یاشار ـ بازداشته … کسری ـ سند بیاریم گرو ؟ … مسیح ـ کدوم بیمارستانه ؟! یاشار دلنگرون مسیح رو نگاه میکنه …. مسیح به دهن یاشار زل زده تا ادرس بیمارستان رو قاپ بزنه … همین موقع یه پسر دستبند به دست شونه به شونه ی من می خوره و مسیح که انگار زخمیه و همون پسر روی زخمش نمک پاشیده … بازوی منو میگیره و کنار میکشه … تخت سینه ی پسری که دستش به دست یه سرباز از خودش بچه تر دستبند خورده میزنه و میگه : هوووووش …
قسمتی از داستان رمان حرارت تنت
آستین مسیح رو می گیرم : مسیح ولش کن … صدای کسری از پشت سرم میاد : خدا به خیر کنه … مسیح مچ دستم رو میگیره و منو سمت خودش میکِشه … جلوی بچه ها و بی مراعات میگه : قهری که قهری … منتها دور شی و باز یکی بهت بخوره ، خودم لهت میکنم … یاشار می خواد از بحث جلوگیره کنه و تند می گه : ساره تو بیمارستان بستریه … مچم هنوز بین دستای مسیح درگیره که بی اهمیت به بقیه به سمت بیرون از کلانتری میره و منو دنبال خودش میکِشه … در شاگرد رو باز میکنه و منو روی صندلی شاگرد هل میده و درو می بنده … کسری و ساغر رو می بینم که بیرون میان و مسیح پشت فرمون می شینه … به اونا محل نمیده و استارت می زنه … انگاری اگه دیر تر بره دستش به ساره نمیرسه … از رفتن و غیب شدن ساره می ترسه .. پاش رو روی گاز می ذاره و من فقط یه تلنگر می خوام برای گریه کردن.
دلم خیلی دلخوره و مسیح فهمیده ؟ … اونقدری با عجله میره که ربع ساعتی بعد جلوی بیمارستان پارک میکنه …. پیاده میشه و من استرس میگیرم … تند دنبالش راهی میشم … روی به روی ایستگاه پرستاری می ایسته و میگه : ساره نجفی … درگیری داشته آوردنش اینجا … حامله س … پرستار سر بلند میکنه و از نگاهش به مسیح و هیکل مسیح خوشم نمیاد … اخم می کنم و در عوض پرستار با لبخند و بی توجه به لحن خشن و خشک مسیح با ناز می گه : سلام . دومین اتاق از سمت راست … مسیح منتظر تموم شدن جمله ش نمیشه و اون سمتی که پرستار آدرس داده میره … منم اردک وار دنبالش راه می افتم . مسیح کمی مکث میکنه … پسر جوونی که روی صندلی نشسته با دیدن مسیح تند از جا بلند میشه و مسیح عین ببر زخمی سمتش حمله ور میشه … یقه ش رو می گیره.
و بیخ دیوار می چسبونه که پسر با هول و رنگ پریده میگه : به ناموسم قسم … به قرآن مجید یاشار زنگ زد گفت این جا بستری شده … به خدا از خودش و لَشِش خبر نداشتم … ترسیده جلو میرم و پیراهنش رو از کمر چنگ میزنم : ولش کن تو رو خدا … مسیح زشته …. مسیح یقه ش رو ول میکنه و پسر بیخ دیوار وا میره … مسیح میگه : دروغ…دروغ گفته باشی به میخ می کِشمت سعید ! سعید که میگه یادم میاد سعید همون بردار ساره س که پسرا توی خونه ی اون با ساره آشنا شدن … دور و برمون چندتا بیمار و دکتر پرستار جمع شدن که مسیح در اتاق رو باز میکنه و داخل میره … ساره روی تخت افتاده … سرش باند پیچی شده و پای چشمش کبوده … لبش ترک برداشته و ورم کرده ، اهورا هم پاش بیفته می تونه خشن باشه ، اما من تعجب میکنم از این همه خشونتی که برای ساره خرج کرده ..
با دکتر کنار تختش مشغول حرف زدنه که با باز شدن یهوییه در به وضوح رنگ صورتش می پره … مسیح پا تند میکنه سمت تخت که من فرز تر خودم رو جلوش می رسونم و دستام رو روی سینه ش می ذارم … ـ مسیح … مسیح تو رو خدا … مسیح جونه مامان ماهی آروم باش … دکتر ـ چه خبره اینجا ؟ صدای ساره رو از پشت سرم می شنوم که ترسیده میگه : آ .. آقای دکتر تو رو خدا بندازش بیرون … مسیح یه قدم سمت جلو برمیداره و من هنوز سد راهشم … صدا بلند میکنه : منو بندازه بیرون تخم سگ ؟ … منو ؟؟!؟ ( رو به من ) برو کنار نهان … برو کنار تا کار دست توام ندادم … در اتاق با شتاب باز میشه … این بار یاشار و کسری تند داخل میان و من میگم : غلط کرد ، باشه ؟ … ول کن … مسیح ـ ولش کنم ؟ … ول کنم این حرومزاده رو ؟ … آبروم رو برد، حاج کمال تفم نمی ندازه تو صورتم …. من گفتم باهاش نخوابیدم …