دانلود رمان معشوقه ماه جلد دوم از فرشته تات شهدوست کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، پلیسی
تعداد صفحات : 553
خلاصه رمان : مهگل، دختری زیبا و باوقار، وقتی سایه فقر بر زندگیاش سنگینی میکند، از رویاهایش دل میکَند تا بتواند برای خودش و مادر بیمارش نجاتی بسازد. اما دنیای کار، روی خوشی به او نشان نمیدهد بهویژه وقتی قربانی نگاههای ناپاک پسر رئیس شرکت میشود. همهچیز زمانی پیچیدهتر میشود که همان خانواده برای خواستگاری از او قدم جلو میگذارند، و بهزاد، وارث شرکتی پُر رمز و راز، پیشنهادی وسوسهانگیز اما خطرناک میدهد: ازدواجی به ظاهر ساده، در ازای نجات جان مادرش. مهگل وارد معاملهای میشود که پایانش را نمیداند… عشق، فریب یا سقوط؟ گاهی برای نجات کسانی که دوستشان داریم، باید از تمام آرزوهایمان بگذریم… حتی از قلبمان.
قسمتی از داستان معشوقه ماه جلد دوم
خندید روی تشک نیم خیز شد و پتو را کشید روی خودش راست میگی بحث از کجا به کجا کشید. من هم دراز کشیدم و پتو را کشیدم روی خودم دستم را زیر سرم گذاشتم و خیره نگاهش کردم فردای همون شبی که از پیش تو رفتم با حسین برگشتیم شمال قصدم این بود برگردم ستاد و کارها مو سروسامون بدم و همون شب باز برگردم تهران نمیتونستم تنهات بذارم وجود بهزاد برام یه جور زنگ خطر بود ولی… چشم هایش را بست و گفت توی جاده داشتیم بر میگشتیم که بهزاد همراه دارودسته ش جلومون سبز شدن تا به خودم بیام به طرفم شلیک کرد تیر خورد تو سینهم. درست نزدیک قلبم دیگه چیزی نفهمیدم حسین بعداً واسهم تعریف کرد که تا میاد با اسلحه به طرفشون شلیک کنه بهزاد اونو هم هدف میگیره تیر به شونه ش میخوره بهزاد و آدمهاش فرار میکنن حسین با همون حالش به ستاد گزارش میکنه ما رو منتقل میکنن بیمارستان.
چشم هایش را آرام باز کرد و نفسی عمیق کشید. تیر نزدیک قلبم خورده بود ولی به لطف خدا زنده موندم چهار روز تموم بیهوش بودم وقتی چشم باز کردم حسین کنارم بود شونه ش پانسمان شده بود. خداروشکر نجات پیدا کردیم اما حسین کاری کرده بود که با گفتنش حسابی شوکه کرد. نگاهم کرد لبخندی کمرنگ زد و گفت: حسین حالش وخیم نبود واسه همین دو روز بیشتر بستری نشد من اون موقع بیهوش بودم میره جلوی خونه پارچه ی مشکی میزنه توی قبرستون ترتیب به قبر رو میده که البته خالی بوده ولی به حساب اینکه من مردم اون قبر مال من میشه توی بیمارستان به دکترها و پرستارها میکه که اگه کسی پرسید سرگرد امیر علی جهانشاه چی شده یکن فوت کرده خلاصه با این کارش میخواسته بهزاد رو مطمئن کنه که من .مردم شگرد خوبی بود وقتی به هوش اومدم همه چیزو واسهم تعریف کرد با نقشه ای که داشت میخواست بهزاد رو بندازه
تو تله.» صورتش را برگرداند و به سقف خیره شد. من زنده بودم ولی بهزاد فکر میکرد از شرم خلاص شده. تحقیق کرد. از پرسنل بیمارستان سرایدار قبرستون حتی از همسایه ها… ولی این نقشه از قبل توسط حسین دقیق و حساب شده طراحی شده بود بنابراین همون طور که میخواستیم پیش رفت حسین دنبالش بود من هم منتظر به حرکت کوچیک از جانب بهزاد مهرپرور تا اینکه بالاخره تونستیم دستگیرش کنیم با تعجب پرسیدم: «واقعاً دستگیرش کردید؟» آرام خندید و نگاهم کرد… یکی از جاسوس های ما که خبرهای معامله ی قاچاق مواد رو برامون میآورد بهمون و پیگیر کاراش نیستم پس دیگه خودش از نزدیک محموله ها رو بازرسی میکرد زمان دقیق حمل رو میدونستیم. به پهلو خوابید همین طور که نگاهم میکرد گفت جلوی محموله رو گرفتیم توسط یکی از افرادش به بهزاد خبر دادیم که محموله آتیش گرفته و خودت رو برسون فلان جا وگرنه ممکنه سروکله ی
پلیس ها پیدا بشه وقتی از صدق و سعم خبر مطمئن شد، خودش رو رسوند محلی که قرار بود نقشه مون رو پیاده کنیم محافظاش رو هم همراه خودش آورده بود ما هم که از قبل کمین کرده بودیم محاصره ش کردیم و تونستیم با این ترفند بگیریمش. با خوشحالی نشستم و گفتم وای خدای من باورم نمیشه.» خوشحالی ام را که دید لبخند زد. منتقلش کردیم ستاد جرمش خیلی سنگین بود قاچاق مواد قاچاق انسان، سوء قصد به جون مأمور ،دولت تجاوز… و خیلی خلاف های دیگه که اون و پدرش دست داشتن همه ی این کارها شاید دو هفته بیشتر طول نکشید بعد از به مدت هم بهزاد همراه پدرش دادگاهی شد تو چند نوبت دادگاه جرمشون کامل اثبات و حکمشون صادر شد. سریع پرسیدم: «حکمش چی بود؟ کمی مکث کرد و گفت: «اعدام اسم اعدام که آمد چهارستون بدنم لرزید چه وحشتناک اعدامش کردند؟