دانلود کتاب آواز قو از سنای کامل رایگان
ژانر رمان : درام، عاشقانه، اجتماعی، تراژدی
تعداد صفحات : 416
خلاصه رمان : یک پسر، یک بحران روحی، و یک تصمیم بزرگ: ترک بوستون برای شروع زندگی تازه در دانشگاهی معتبر در مسکو. آنچه در این سفر پیش روی اوست، پر از تجربههای تلخ و شیرین، رویارویی با ناشناختهها و تغییری عمیق در وجودش است. این کتاب سفری است که تا مدتها از ذهنتان بیرون نخواهد رفت.
قسمتی از داستان کتاب آواز قو
هایا نبود تا ازش تشکر کنم بابت دیشب و لطف هاش…بی صدا از خونه رفتم و راه افتادم طرف دانشگاه… کیک و شیر کاکائو گرفتم جای صبحانه و درست سر ساعت رسیدم کلاسمون قبل استاد بچه ها اومدن کمک کردیم ارائه رو لب تاپ پیتر بود گروه اول ما بودیم وصل کردیم به پروژکتور و یه دور باهم مرور کردیم چون بهرحال دکتر سیمون از همه بچه های گروه سوال میپرسید که مطمئن بشه.. بلاخره ۸تا ۸و نیم ارائه ما بود که تموم شد..و نشستیم بچه و دکتر دست زدن و گروه بعدی که سی جی ارائه دهنده بودرفت پشت تریبون استاد..و ما گوش دادیم و نکته هارو یادداشت میکردیم…کلاس که تموم شد بلافاصله بافت شناسی تئوری شروع شد…کلاس سنگین و طاقت فرسا که کلاس بعدیم بخش عملی و آزمایشگاهش بود… از اونجا یه راست رفتیم انتهای راهرو برای آزمایشگاهمون لباسامونو پوشیدیم.
با دست کش و ماسک و نمونه هارو زیر میکروسکوپ گذاشتیم و طبق کتاب و گفته های استادمون پیش رفتیم یادگرفتن و انجام دادن… آزمایشگاه تموم شد و استاد خسته نباشید گفت ما همچنان تخته رو تو جزوهامون پیاده میکردیم..تازه باید هر دو نفر نمونه هامونو تو محیط کشت میزاشتیم و تمیز کاری هم میکردیم بلاخره ۱ظهر تموم سد و تونستیم رنگ بیرونم ببینیم.دوست داشتیم اطرافمون هیچ صدایی نیاد اینقدر که خسته بودیم..سر یه میز تو سالن سلف نشستیم و غذاهامونو آوردیم. شروع کردیم حرف زدن درباره امتحانمون که بعد این نهار باید میرفتیم…و نداقل یه دور نگاهکلی بندازیم دارو خوردیم دوست نداشتیم ولی گرسنه بودیم..قبل شروع من یکم تو سالن برای خودم میخوندم جزوه هارو ..و کتابمم نگاه مینداختم. قبل استاد رفتیم و آماده شدیم..امتحانم تموم شد ولی چون این کلاس ۴ساعتی بود..بازم انرژی نداشتمون تموم شد..
و بخش کارورزیمونم از ۶شروع میشد تا ۹شب.. این دو روز جمعه و شنبه از سنگین ترینا بودن بلاخره یه ساعت و نیم استراحت.. بعضیا سر کلاس گرفتن خوابیدن. من دوست داشتم دوش بگیرم پس یه راست و سریع برگشتم خوابگاه…اول بار دیدم راکی دارن رو نقشه ای با دوستاش کار میکنن..سلامی کردیم و رفتم حموم و خودمو و خستگیمو به آب دادم حجم شلوغی من اینقدر بالا بود که حتی فرصت نکرده بودم امروز گوشیمو چک کنم یا به چیز دیگه ای فکر کنم.. هنوز ۳۰دقیقه وقت مونده بود سرسری موهامو سشوار کشیدم و یه سویشرت مشکی نارنجی برداشتم و یه تیشرت مشکی ساده با یه طرح چاپی و یه جین مشکی..کمدمو بستم و لباس هی خودمو کنار تخت گذاشتم…دوباره زدم بیرون…روحم سبک تر شده بود.. با ترافیک و بنزین همین نسم ساعتم رفت..اما باز خوب بود.
جلوی ارژانس نگه داشتم و رفتیم تو یکی دوتا از بچه ها رسیده بودن..تو رخت کن روپوشامونو برداشتیم با گوشی پزشکی و فشار سنج و دما سنج ..بعد اینکه تکمیل شدیم دنبال دکتر راه افتادیم.. بخش تئوری این کلاسو تقسیمکرده بودیم امشب نوبت ماریون بود که بنویسه.الکساندر صدا ضبط کنه منم چون یادگیریم تو بخش های عملی خوب بود به حافظه میسپردم.. اونقدر سر شلوغ بودیم که حتی نفهمیدیم کی ۸و ۴۰شده فقط بیست دقیقه مونده بود ولی واقعا هیچ توانی نبود…شناسوندن سرم ها و دور های تزریقی فلزات و دارو ها…ویال ها و دوز ها…نحوه زریق وریدی و …تازه اول داستان بود! تا ۹و نیم مجبور شدیم بمونیم و کنار پزشک تو تریاژ مریضارو ویزیت کنیمِ..ر زدن بعضیام از دست دانشجو های ترم دومی تحمل کنیم.انترنی که برای سرگروهی ما گذاشته بودن یه دختری بود که انگار از دماغ فیل افتاده…افاده ای و عصبی..