آیرل رمان
دانلود رمان های عاشقانه جدید و پرطرفدار جذاب
رمان گیسو کمند جلد اول از نگین حبیبی دانلود رایگان

رمان گیسو کمند از نگین حبیبی با لینک مستقیم

دانلود رمان گیسو کمند از نگین حبیبی کامل رایگان

ژانر رمان : عاشقانه

تعداد صفحات : 286

رمان گیسو کمند جلد اول

خلاصه رمان : البته اولا نیش و کنایه زیاد میزدی…نگاهم سُر خورد روی دان…اشک چشمامو پُر کرد…همیشه احساساتی بودم…هیچی نمیتونستم در وصف دان بگم…خشن..جدی…کم حرف…که نگاهات منو می ترسوند…همیشه توی ذهنم برام پُر اُبهت میمونی…تو مهربونی و نمیخوای اینو نشون بدی…فکر میکنی کسی اینو بفهمه فکر میکنه ضعیفی…ولی من که گذشتتو فهمیدم…فهمیدم سختی کشیدی و خودت به تنهایی به اینجا رسیدی…بلند شدم.

قسمتی از داستان رمان گیسو کمند

 مادام-ولی دنیل میخواد با شما بیاد…کاراش یکم طول میکشه…همین جا بمونین میگم وسایلتونو از هتل بیارن… صدرا-دنیل میاد که چی بشه؟ مادام-باید روی یه محموله ای توی تهران کار کنه…ممنون میشم توی خونت بهش اقامت بدی دان… دان به دنیل نگاه کردو خواست چیزی بگه که مادام گفت: -پس امشب میمونین! و رفت!وای خدای من…من دوست داشتم هرچه زودتر از این محیط خفقان آور بزنم بیرون بعد این چی میگفت؟!دنیل لبخند موزیانه ای به من زد و رفت…صدرا پوفی کشید و گفت: -دلم میخواد کله شو بکنم… کسری-بیخیال…همین امشبه… همونجا نشستیم تا مهمونا رفتن…بعضیام موندن…مادام به سمتمون اومد و کسری و صدرا رو راهنمایی کرد به اتاقی…منو دانم به سمت اتاق ته راهرو هدایت کرد…دان انگار چیزی یادش اومده باشه رو به مادام گفت: -راستی!دختر خونده ات…ندیدیمش؟

هیعععع…دختره خونده مادام من بودم!دان هم تاحالا منو ندیده بود…مادام به من نگاه کردو گفت: -برای تعطیلات رفته کانادا…متاسفم نبود… دان آهانی گفت و رفت توی اتاق…مادام چشمکی زد و اشاره کرد برم توی اتاق…منم اینجا؟!با تعجب وارد اتاق شدم…اینجا که فقط یه تخته!بعله معلومه دوتایی باید اینجا بخوابیم…دراز کشیدم روی تخت…چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که در تقه ای خورد… دان-بفرمایید… دنیل اومد توی اتاق…نشستم روی تخت…دنیل رو به من گفت: -همه چی فراهمه؟ یهو دستم کشیده شدو افتاد تو بغل دان!امشب من هی چرا به این مکان برمیخورم؟! دان-آره همه چی فراهمه… دنیل ابروهاش بالا پرید و گفت: -اوکی…شب خوش. و رفت بیرون…درجا از بغلش بیرون اومدمو گفتم: -وا چته؟ دان دستشو زیر سرش گذاشتو گفت: -از این پسره خوشم نمیاد… -فکر نمیکردم برات مهم باشه…

جوابی نداد و چشماشو بست…اینم براش راحت شده بود نزدیک شدن به منا!بالشتمو برداشتم و گفتم: -من امشب پایین میخوابم… و بالشتمو روی پارکت گذاشتم و دراز کشیدم…دان نگاهم کردو گفت: -از من میترسی؟ نگاهش کردم که گفت: -بایدم بترسی… -خب اون بالا امنیت ندارم… پوزخندی زد و گفت: -مثله اینکه یادت نیست اولین بار مست کردی چیکارا میکردی! تعجب کردمو گفتم: -چیکار میکردم؟ دان-بیخیال… عوضی!فضولیمو تحریک میکنه!دستشو به صورت قائم گذاشته بود روی صورتش…با یه جهش پریدم روی تخت و گفتم: -نـــــــــه…بگو چیکار کردم… دان-بیخیال بچه جون… با غیض گفتم: -بازم گفتی بچه ها! دان-خب هستی! -واقعا داری سر این با من بحث میکنی؟! دان-راست میگی!پس بگیر بخواب! دستشو به زور برداشتم و گفتم: -اه بگو دیگه! یهو نگاهش رنگ خشم گرفت..

دلم هوری ریخت…همین جوری نگاهش میکردم…اونم همین جور…یهو دستمو کشید که افتادم کنارش و گفت: -همین جا میخوابی…حرفم نمیزنی! چشماشو بست…یکم که گذشت گفتم: -اممم…حالا نمیشه بگی؟ برگشت سمتمو گفت: -دو دقیقه نمیتونی ساکت وایسی؟ -نه خب… پشت بهم کردو حرفی نزد… -خوابیدی؟ ….- -الوووو؟ دان-میشه خفه شی؟! بغضم گرفت…چونه ام شروع کرد به لرزیدن…واقعا بهم برخورد…رفتم پایین تختو گفتم: -چشم!خفه میشم… بالشتمو سُر دادم زیر تخت و خودمم رفتم زیر تخت…همونجا دراز کشیدم…دان بیشعور…احمق…گفتم شبم زهر میشه!آروم اشکام میریخت روی گونه هام…63دقیقه بعد دان بلند شد و کتشو برداشت و از اتاق بیرون زد…به پهلو خوابیدم..اصلا من غلط بکنم از همچین هیولایی خوشم بیاد!غلط بکنم! یه هفته ای بود ایران بودیم…

مشخصات کتاب
  • نام کتاب: گیسو کمند جلد اول
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: نگین حبیبی
  • ویراستار: آیرل
  • تعداد صفحات: 286
  • حجم: 3 مگابایت
  • منبع تایپ: آیرل
لینک های دانلود
  • 13 بازدید
https://ayrelroman.ir/?p=11787
لینک کوتاه مطلب:
برچسب ها
موضوعات
آخرین نظرات
نماد اعتماد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " آیرل رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.