دانلود رمان گل های خون از مرضیه حسنی کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، انتقامی، درام
تعداد صفحات : 806
خلاصه رمان : باران و دیلان، پسر و دختری هستند در استانبول که به خاطر خانوادههایشان با هم ازدواج میکنند. آنها فرزندان دو خانواده پرنفوذ کارابی و دمیر هستند که دشمنی خونینی بینشان وجود دارد! حالا تنها راه برقراری صلح، ازدواج این دو نفر است، این ازدواج برای باران و دیلان حکم زندان را دارد و در شرایطی که آنها بر خلاف میلشان در این زندان گیر افتادهاند ...
قسمتی از داستان رمان گل های خون
“دیلان” چـشمام رو باز کردم سرم درد میکرد ولی قابل تحمـل هست به اطراف نگاه کردم اینجا کجاست؟ چرا من اینـجام به کاناپه نگاه کردم اونم اینجاست خاستم بلند بشم از جام که دستم درد گرفت. -اخ. اون بیـدار شد بلند شد اومد دستـمو گرفت. +تكون نخور باز حالت بد میشه. -ولم کن منو چرا آوردی اینجا؟ +دیشب حالت بد شده بود اومدیم بیمارسـتان. یادم اومد دیشب چه بلایی سرم آوردن با خشم نگاهش کردم. _دستمو ول کن. رهـام کرد ولی از جاش تکون نخـورد. -دیشب چه اتفاقی افتاد. سکوت کردم نمیخاستم چیزی بهش بگم.
نمیخام بخـاطر من با خانوادش درگیر بشه. +برای جلب توجه اینـکارو کردی؟ با توام چرا ساکتی. همینجوری داشتم نگاهـش میکردم میدونم با حرف نزدنم بیشتر عصبیش میکنم خواست چیزی بگه که پرسـتار اومد تو. پرستار معاینه ام کرد و رفـت. -من میرم عمارت زود برمیگردم از جات تکون نمیخوری تا برگردم. سرمو به نشونه باشه تکون دادم رفت بیـرون درو بست پسره از خود راضی انگار جایی هم دارم که برم. از جام بلند شدم که برـم بیرون یه نگاهی بندازم درو باز کردم به بیرون نگاه کردم چند تا نگهبان پشت در هست.
برام نگهـبان گذاشته؟! درو بستم سر جام برگشتم حتی اینجا هم زندان شده برام سر دردم هنوز کاملا خوب نشده بود چشـمام رو بستم که بخوابم تو عالم خواب بودم که صدایی شنیدم چشمام رو باز کـردم. _داداش!!! +آه خواهر قشنگم چه بلایی سرت آوردن. _داداش من خوبم تو چطور اومدی اینجا؟ +دیلان این مهم نیست اینا چطور تونستن با تو اینکـارو کنن. _داداش من خوبم بخاطر دست و پا چلفتی خودم این بلا سرم اومده اونا کـاری نکردن. +دروغ میگی. خیلی میترسیدم اونو ببینن باید زود بره الان اون برمیگرده. -کمال پاشو برو …