دانلود رمان همسایه من از شایسته بانو کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، کلکلی
تعداد صفحات : 562
خلاصه رمان : کیانا دختری است که روزی در مسیر زندگیاش طعم تلخ شکست را چشیده، اما حالا سرنوشت به او این فرصت را داده تا دوباره برخیزد، مستقل شود و زندگیاش را آنطور که خودش میخواهد از نو بسازد؛ شاید در همین راه، عشق واقعی را نیز با تمام پیچوخمها و فراز و فرودهایش تجربه کند…
قسمتی از داستان رمان همسایه من
موقع خوندن اين قسمت ها گه گاهي كه نگاهش به من ميفتاد حس ميكردم لبخند كمرنگي ميشينه رو لباش و اين باعث شده بود ضربان قلبم تند تر از حد طبيعي بزنه نميدونم چرا تاب نگاشو نداشتم و تاب اين حرفا كه معنيش برام زيادي ملموس بود از همه بد تر اون شكه آخر توي دلم بود كه آيا تموم اين رفتارا تعبيرش اونيه كه من ميكنم .. يا نه .. منم و يه خيال دخترونه .. با اين فكربغضي تو گلوم نشست و سوز آهنگ ناخودآگاه باعث شد يه قطره اشك از چشمم بياد كه زود پاكش كردم و بعد برا ي اينكه ببينم كسي ضعفمو ديده يا نه نگاهمو توي جمع چرخوندم خوشبختانه همه حواسشون به آهنگ بود و تنها كسي كه ديدم نگاهش رو منه خود مجده كه تا ديد رومو كردم سمتش نگاهشو دزديد .. خدا خدا ميكردم كه چيزي نديده باشه … و اميدوارم بوذم كه فكرم راجع به احساسش به خودم همون باشه كه تمام و كمال طالبشم!
بعد از تموم شدتن آنگ همه با سوت دست و بهروز رو تشويق كردن و بعد از اونم با خوندن چند تا آهنگ شاد كارشو رو تكميل كرد با تموم شدن آخرين آهنگ رضا كه تا اون لحظه ساكت بود رو كرد به مجد و گفت : – ببينم شروين امشب كه مهمونتيم نميخواي دستي به پيانوت ببري؟؟؟!!! شروين اخمي كرد و خيلي جدي گفت : – نه !چند بار بايد بهت بگم !!! ماهرخ رو كرد به رضا و گفت : – ولش كن رضا اينو كه ميشناسي مرغش يه پا داره!!! بهزاد در حاليكه ميخنديد دوتا زد پشتش و گفت : – به اين داداش شروين ما ميگن مرد!!! حرفش يكيه!!! همه با خنده سراشون رو تكون ميدادن كه بهروز رو كرد به بهزاد و گفت : – ميدوني بهزاد اينجور مواقع چي ميگن!!؟؟! بهزاد سرشو به نشانه ي نفي تكون داد كه بهروز گفت :– به روباه ميگن شاهدت كيه ميگه دمم!!! چه نوشابه اي واسه ي رفيقش باز ميكنه !!
بعدم رو كرد سمت پژمان و گفت : – پژي ياد بگير!!!!! همه به اين حركت بهروز خنديديم …جز من كه تو فكر پيانو و دليل رد درخواست از طرف مجد بودم … توي همين حين مجد از جاش بلند شد و با يه اخم مردونه رو كرد به من و آروم گفت : – كيانا بي زحمت چند لحظه بيا!! بعدم رفت سمت آشپز خونه!!! منم از تو فكر دراومدم و از خدا خواسته از جام بلند شدم و بعد از اينكه شلوارمو مرتب كردم رفتم پيشش!! موقعي كه وارد شدم رو كرد به من و گفت : – به نظرت غذا چي سفارش بدم؟؟ شونمو بالا انداختم و گفتم : – پيتزا ميتزارو بي خيال شين!!!! من ميگم زنگ بزنين يه جا 4مدل غذاي ايراني بيارن !!! رو كرد به من و گفت : – چيني چي؟؟؟!! – نه بابا يهو مونده بود اين رو اونرو ميشن!!! چند مدل كباب بگيرين !! از همه بهتره!! در حاليكه نميخواست صداي خندش بره بيرون رو كرد به من و گفت : – اين اصطلاحات رو از كجات در مياري ؟؟؟
باشه خودمم هوس كردم!! موهامو دادم پشت گوشمو گفتم : – حالا از هرجا كه در ميارم … زنگ بزنين 10.5شد!! در حاليكه شماره ميگرفت نگاهي بهم نداخت و روي صورتم خيره شد بعدم همينطور كه داشت با رستورانيه حرف ميزدو سفارش ميداد آروم يهو دست برد و با انگشتاش گوشم رو لمس كرد يكم سرمو كشيدم عقب كه همزمان شد با قطع تلفن و گفتم : – چي كار ميكنين؟؟! لخند زد و گفت : – جون شروين بيا جلو!!!! يكم سرمو بردم جلو كه ديدم خيره شده به گوشامو آروم با نوك انگشت لمسشون ميكن!! تنم ازين كارش مور مور شد واسه ي همين دوباره سرمو كشيدم عقب و گفتم : – اسكل كردين منو!!!؟؟؟ – با يه لبخند نگام كرد و گفت : – نه…نه به خدا!! كيانا چقدر گوشات خوشگله و كوچولوئه!!!!! دهنم وامونده بود!! اين ديگه كيه توي اين گير و دار به گوشه من چيكار داشت!!!