دانلود رمان نبض عاشقی از الناز محمدی کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، اجتماعی، معمایی
تعداد صفحات : 676
خلاصه رمان : عشق بین دو فامیل، سرآغاز قصهای پر فراز و نشیب! «باراد»؛ پسری خودساخته و موفق، و «مهرسا»؛ دختری باهوش، ساده و سر زباندار، به هم دل میبازند و نامزد میشن. اما در دوران نامزدی، اتفاقاتی غیرمنتظره، مزاحمتهایی مشکوک، و شایعاتی دربارهی باراد، رابطهشون رو وارد بحران میکنه. تا اینکه تردیدی عمیق، از طرف یک ناشناس، همهچیز رو زیر و رو میکنه. سالها بعد، مهرسا با آدمهای تازه و تصمیمهای سخت روبرو میشه… آیا نامزدی با پسر داییاش تصمیم درستی بود؟ یا فقط یک فرار احساسی؟
قسمتی از داستان رمان نبض عاشقی
قصد عبور داشت که سرپرست پروژه پارسا را صدا زد. تفاوت امتیاز گروه شما و آقای آرام فقط چند درصد بود. آقای یاسمی خیلی متاسفم که در این پروژه عظیم همکاری با جوان مستعدی مثل شما رو نداریم. پارسا به زور لبخند زد و تشکر کرد خواست برود که این بار باراد گفت حالا ایرادی داره که گروه چهار نفره با پنج مهندس راهی شه استاد؟ استاد لبخندی از سر رضایت زد: کار نشد نداره میتونیم با سرپرست صحبت کنیم. طراحی های آقای یاسمی در زمینه های داخلی فوق العاده اس. پارسا با عذرخواهی کوتاهی بلافاصله واکنش نشان داد و اطعانه گفت: از لطفتون ممنونم استاد طرح ما اگر هم اول میشد؛ من رجیح میدادم انصراف بدم چون فکر میکنم این اعتبار رو میشه تو به دفتر خصوصی هم به دست آورد.
سپس با نگاهی معنادار به باراد خداحافظی کرد باراد اصلا توقع آن نگاه و رفتار را از پارسا نداشت اما مثل همیشه سخت نگرفت و از آن به بعد پروژه ی عظیمی چون ساختمانهای مهم اداری و سیاسی به او و هم گروهانش واگذار شد. همین موضوع استارت موفقیت چشم گیرش را زد تا طی کوتاه ترین زمان ممکن همکاری اش را با شرکت های معتبر و بین المللی آغاز کند. با نگاهی به ساعت سوییچ را چرخاند و زیر لب گفت: وقتی جات گذاشتم میفهمی من علاقت نیستم کاوه خان پایش را روی پدال گاز فشرد اما هنوز حرکت نکرده بود که کاوه خودش را جلوی ماشین و روی کاپوت انداخت و با صدای بلند گفت: زیرم بگیر اما قالم نذار رفیق. خنده اش گرفت ولی به روی خودش نیاورد و با اخم گفت: لعنت به تو. کاوه با خنده سوار شد.
لعنت به شیطون رفیق نیمه راه… نرسیده بودم که قـالم گذاشته بودی اینه رسمش؟ نه خبرا رسمش اینه که دو ساعت معطل باشم و جنابعالی به عشق و کیفت برسی. تو به پسرا یه کافه بود و نیم ساعت معاشرت معاشرت هر روز با یه نفر؟ همه رو میسنجم تا یارو پیدا کنم. خاک برسرت با این ایده هات نظر لطف شماس یک مرتبه لحنش برگشت و با صدایی نسبتا بلند به او هشدار داد که ترمز بگیرد باراد روی ترمز کوبید و ماشین با صدای گوش خراش جیغ لاستیک ها در یک قدمی دخترک ایستاد باراد زودتر به خود آمد و عصبی از ماشین پیاده شد. حواست کجاست دختر؟ دخترک خشمگین تر از او گفت: به جای داد زدن حواست به رانندگیت باشه تا بفهمی با چند تا سرعت میری. سپس داخل ماشین نشست دختر جوان با غیظ رو برگرداند
و کنار رفت باراد با غرولند حرکت کرد؛ اما هنوز از خیابان فرعی نپیچیده بود که از داخل آینه متوجه همان دختر شد که با دو جوان موتورسوار درگیر بود و راهی برای گریز یافت بی تعلل دنده عقب گرفت. دختر جوان گوشی همراهش را که روی زمین افتاده بود؛ برداشت و به سمت ناجی اش برگشت تا تشکر کند اما با دیدن چهره ای در هم باراد ناخواسته اخم کرد باراد منتظر حرفی از او نماند و گفت منتظر کسی هستی؟ – خونه تون نزدیکه؟ فکر کردی خونه مونو گم کردم؟ جوابش باراد را خشمگین تر کرد بی حرف دیگری سمت ماشین برگشت با دیدن موتور سوارها که انگار منتظر رفتن آنها بودن باز ایستاد و این بار با اخم بیشتری سمت دخترک برگشت. یا آدرس بده برسونمت یا کنار اولین ایستگاه تاکسی پیاده شو.