دانلود رمان منتهی به خیابان عشق از صدای بی صدا کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : 1870
خلاصه رمان : راحیل قرار گرفته با پسری ازدواج کنه که حتی نمیدونه رنگ صدای طرف چطوریه! همه چی طبق تصمیم حاج آقاش پیش میره؛ همون پدری که همیشه میگه «مصلحتتو بهتر از خودت میدونم!» رستگار، برادر بزرگترش، همیشه قول داده بود پشت راحیل باشه، ولی حالا… کیلومترها از ایران دوره و خبری ازش نیست. راحیل مونده و یه دنیا ترس. تا یه شب، بیصدا، بیآنکه کسی بفهمه، تصمیم میگیره زنگ بزنه به کسی که ممکنه از رستگار خبر داشته باشه. دوست صمیمیش. اما این تماس ساده، میتونه همه چی رو بهم بزنه. شاید راه نجات باشه، شایدم شروع یه دردسر تازه…
قسمتی از داستان رمان منتهی به خیابان عشق
کلید را روی میز انداخت و روی مبل نشست. سرش را عقب برد تکیه داد به پشتی مبل و چشم هایش را بست. دوست نداشت عجله کند، از چاله به چاه نمیخواست بیفتد. اگر میشد اگر خوب پیش میرفت برایش خوب بود. اگر نه نمی خواست یک دردسر دیگر به زندگی اش اضافه کند. اما مشکل این بود تنها چیزی که باید بالا و پایین میکرد این بودکه نه تنها از ماریه خوشش میآید آیا باعث میشود سراغ فرد ممنوعهی ته ذهنش نرود. حتی دوست نداشت در ذهنش به کسی خیانت کند. دوست دختر زیادی نداشت یکی دوباری که آن هم خیلی زود به پایان رسیده بود اما میدانست باید الان به ماریه پیام دهد. اما خب خستگی اش بیشتر بود، شور و شوقی نداشت. گذاشت به پای سن و سالش که دیگر نوجوان نیست برای همچین چیزی هیجان زده شود. ماریهای که از لحظه ای که رسیده بود منتظر پیام یا تماسی از دیاکو بود.
نتوانست شب را راحت بخوابد هرچند دقیقه یکبار ناخوداگاه چراغ صفحه اش را روشن میکرد. در حالی که اصلا گوشی اش سایلنت نبود و چشم برنداشته بود از صفحه گوشی. نه تنها شب بلکه صبحش هم خبری نشد. احساس سرخوردگی میکرد مثل هر زن دیگری فکر کرد شاید از او خوشش نیامده فرد بی اعتماد به نفسی نبود اما این بی اعتنایی را به پای این میگذاشت … که دورمون بودن گفتن ” راست میگه. شاید زخم خوزده بودن برای منی که از همه چیز بیخبر بودم فقط عجیب بود همه چی. یکی بازوم رو گرفت کشید، نگاه که کردم پرنیا بود. داداشته؟ با سر گفتم آره نگهبان بود که اجازه نداد طولانی بشه اون خانم داشت به داداش میگفت تشریف بیارین حراست اونجا صحبت کنیم یک ترمم تموم نشده داشتم میرفتم
حراست. همه ی همکلاسی هام داشتن دورم همراه من میومدن.
_عجب داداش باحالی داری دمش گرم _خانم صمیمی خدایی منم تحت تاثیر قرار گرفتم. من اومدم دانشگاه آزاد هرجور میخوام بپوشم برم و بیام اما این زنه نمیدونم از کجا پیداش شده قبلا نبود پرنیا از کجا میدونی قبلا نبود؟ خواهرمم اینجا درس خونده
رها بچه ها امتحان رو چیکار کنیم. یعنی بگیره من بدبختم پرنیا من رسیدم خونه یکم مامان غر زد دیر کردی بعد گرفتم خوابیدم تا خود صبح استاد قبول نکرد با هر اصرار بچه ها بدتر عصبانی میشد و آخرش گفت هرکی نمیخواد بره واحدش رو حذف کنه. یکی دو نفری هم پاشدن رفتن اما بقیه فقط صداشون درنیومد. رها بلند شد جا به جا بشه برای اینکه امتحان بدیم بهم گفت. یه صدات در نیاد راحیل دید هممون یک صدا نیستیم قبول نکرد. یکی دو نفر به نمایندگی از طرف همدیگه صحبت کردن اما چرا فقط از من ناراحت شد؟ امتحان سختی نبود.
در واقع خیلی هم راحت بود من کمتر از زمانی که استاد معین کرده بود تمومش کردم و فقط نشستم چندبار با خودم مرور کنم چرا رها از من ناراحت شد خودش هم چیزی نگفته بود. بعد صحبت های پرنیا و اصرارش فقط یکی دوبار گفت استاد لطفا” پرنیا چطور بود راحیل؟ خوب بود. رها خونده بودی؟ قبلا پوزخندی زد یه ماهه داریم میایم کلاس تایستونش پیش خوانی کردی؟ با جمله اش مشکلی نداشتم ، با لحنش… لحنش خوب نبود. پرنیا به تو چه خونده دیگه ماهم عرضه داشتیم میخوندیم جمعه رو اونم با ما بود عسل: خدایی عجب جونی ،داری دیشب خوندی؟ خواستم دوباره بگم نه نخوندم اما پرنیا فرصت نداد. شدید کنجکاو بود از داداش رستگار بدونه رهایی که از من دلخور بود اون هم نمیدونم واقعا چرا پیشمون نموند پرنیا ولش کن بابا اون با همه درگیره معلوم نیست مشکلش چیه من واقعا برای امروز نخونده بودم.