آیرل رمان
دانلود رمان های عاشقانه جدید و پرطرفدار جذاب
رمان ماهاراجه از مهتاب.ر دانلود رایگان

رمان ماهاراجه از مهتاب.ر با لینک مستقیم

دانلود رمان ماهاراجه از مهتاب.ر کامل رایگان

ژانر رمان : عاشقانه، بزرگسال، اجباری

تعداد صفحات : 372

رمان ماهاراجه

خلاصه رمان : گیلدا دختر به شدت زیبا و جذاب که خانوادشو از دست داده و پیش داداشش زندگی میکنه. یه روز که داداشش به ماموریت رفته زنداداشش اونو به یه نفر میفروشه تا اونو با خودش به هند ببره و اونجا پرستار ماهاراجه مردی فلج بشه…

قسمتی از داستان رمان ماهاراجه

موهام رو بو می کشید و دوباره و دوباره کارش رو تکرار میکرد. هر ذره آرامشی که نصیبم میشد منو خواب آلود تر میکرد. تا جاییکه چشمام بسته شد و نفهمیدم داریم کجا میریم. بعد از مدت ها یه خواب راحت حقم بود. نمیدونم چقدر گذشته بود تا بالاخره صداش رو کنار گوشم شنیدم: -پاشو خواب الو پاشو که رسیدیم بدون اینکه پلک باز کنم پرسیدم: -کجا؟ -هتل! میخوام با جوجه رنگیم رفع دلتنگی کنم. مثل کوالا چسبیده بودم بهش و اونم علاقه ای نداشت منو زمین بذاره. انگار تمام راهروهای هتل قرق ماهاراجه بود و کسی اون اطراف دیده نمیشد. جلوی در اتاق محافظا بالاخره وایسادن و ما وارد شدیم.

از اینکه باهاش تنها شدم یهو استرس بدی به جونم افتاد در حالیکه از هیجان قلبم تند میکوبید. وسط اتاق من رو روی زمین گذاشت و با انگشت ضربه ای به دماغم زد و گفت: -تو اون اتاق برات لباس گذاشتم برو بپوش و بیا فقط همونایی که برات گذاشتم و میپوشی، فهمیدی؟ لبم رو به دندون گرفتم و ماهاراجه اسپنک محکمی روی پام کوبید: -بجنب توله میخوام زودتر تو اون لباسا ببینمت. پوستم گز گز میکرد. ماهاراجه دست سنگینی داشت و ندیده هم میتونستم بگم پوستم سرخ شده. وارد اتاق خواب که شدم نفس عمیقی کشیدم و به طرف پاکت های روی تخت رفتم. در جعبه ای که علامت زده بود رو باز کردم و تیکه های چرمی رو که اصلا نمی دونستم چیه رو بیرون آوردم.

نمی فهمیدم چجوری باید بپوشم. سر در نمیاوردم. همون طور گیج و سردرگم بهش خیره بودم که صداش رو از پشت سرم شنیدم. ترسیده هین آرومی گفتم و اون دستاش رو دور شکمم پیچید. نفساش رو توی گردنم فوت کرد و گفت: -لخت شو خودم تنت کنم نمیخوام همچین صحنه ای رو از دست بدم. لب گزیدم و گفتم: -چیزه…حالا شما تازه از راه رسیدی خسته ای با یه خواب نیم روز چطوری؟ تو گلو خندید و گوشه های لباسم رو چنگ زد و تو یه حرکت از تنم در آورد: -این همه تحمل نکردم که حالا بگیرم بخوابم تا به خودم بجنبم لباس زیرم روی تخت افتاد و اون تیکه های چرمی رو از توی جعبه بیرون آورد و تنم کرد.

مشخصات کتاب
  • نام کتاب: ماهاراجه
  • ژانر: عاشقانه، بزرگسال، اجباری
  • نویسنده: مهتاب.ر
  • ویراستار: آیرل
  • تعداد صفحات: 372
  • حجم: 1.22 مگابایت
  • منبع تایپ: آیرل
خرید کتاب
40,000 تومان
دانلود بلافاصله پس از پرداخت
  • 197 بازدید
  • 40,000 تومان
https://ayrelroman.ir/?p=7604
لینک کوتاه مطلب:
برچسب ها
موضوعات
آخرین نظرات
نماد اعتماد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " آیرل رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.