دانلود رمان لیست از سروناز روحی کامل رایگان
ژانر رمان : فول معمایی، جنایی، رازآلود
تعداد صفحات : ۷۰۶
خلاصه رمان : ضُحا زَهرابی، دختری جوان و زیباست که پس از ده سال به ایران برمیگردد، به بهانهی اینکه پدرش کمال زهرابی در بستر بیماری است و در واپسین لحظات عمرش خواستار ملاقات با تنها دخترش است. به محض ورود ضحا به ایران، رازی برملا میشود و او تلاش میکند تا متوجه اسرار عمارت زهرابی ها شود. هیچ کس از بازگشت ضحا راضی نیست و درست زمانی که میخواهد وطن را ترک کند و به زندگی سابقش برگردد، ناگزیر به ماندن میشود. با ورود مردی مرموز و غیر قابل نفوذ، همه چیز به نحو دیگری پیش میرود، ضحا برای مسیری که در آن قرار میگیرد آمادگی ندارد! …
قسمتی از داستان رمان لیست
لهراسب با من مثل یک شی گرانبها رفتار میکرد به آرامی از پله ها پایین میآمد و من میتوانستم تمام ناز و کرشمه ام را اینجا تخلیه کنم اما یادم رفته بود دوران عشوه گری من انگار به پایان رسیده بود یعنی نه حوصلهاش بود نه تبش.. نه حتی انگیزهاش! من هنوز به درستی ماجرا شک داشتم. میترسیدم همه چیز خواب باشد و
همین لهراسب من را به آن عمارت برگرداند و من سر عقد با معین خودم را لعنت کنم. مردی که شهدخت را نثارم کرده بود فورا جلو آمد خم شد دستم را بوسید و ناباورانه گفت: خوشحالم که زنده ام و این لحظه و روز رو به عین دیدم! لهراسب زیرگوشم گفت: جناب وزیری هستند، از دوستان قدیمی نوذرخان. البته حسابدار کارگاه
های فرش بافی. وزیری مرد طاسی بود کت و شلوار طوسی خوش دوختی به تن داشت. دستمال گردنی با تار و پود نقره ای و ساعت زرد طلایی اش کمی نامناسب بود اما به هر حال آنقدری متین و خوش برخورد رفتار میکرد که به ناگاه برایش لبخند بزنم. از لبخندم چشمانش برقی زد قدمی به عقب رفت و مرد و زنی پیش
آمدند، زن مثال انگلیسیها برایم تعظیم کرد و مرد دستم را بوسید لهراسب معرفی کرد: بانو جمیله زاهد و جناب یزدگرد زاهد! نسبت و تبارشون برمیگرده به روزایی که زهیرخان زنده بودند! جمع یک خدابیامرز نثار زهیر خان کرد و من چانه ام را عقب کشیدم و زیر گوش لهراسب گفتم: زهیر کی بود؟ او زیر گوشم آرام گفت: پدر نوذر خان …