دانلود رمان صحرای ویرانگر از فرشته تات شهدوست کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، هیجانی
تعداد صفحات : 2038
خلاصه رمان : پرونده قتل پدر صحرا بینتیجه میماند و در پی آن، مزاحمتهای ناشناس از راه میرسند؛ تماسها و پیامهایی که او را در ترس و اضطراب فرو میبرند. در اوج ناامیدی، امیرسام پناهی با گذشتهای مبهم و شغلی ناشناخته وارد صحنه میشود. اما آیا صحرا میتواند به او اعتماد کند یا درگیر بازی خطرناکتری شده است؟
قسمتی از داستان رمان صحرای ویرانگر
واسه اینکه تو رو توی زندگیم داشته باشم حاضرم دکمه ی اهتمام این بازی رو برای همیشه خاموش کنم نگاه صحرا دل میزد سرش را عقب کشید نگاهش را جهت مخالف او گرفت و اجازه نداد امیرسام چانه ی منقبض و لرزانش را ببیند تنها چیزی که در حال حاضر میتونم بهش اهمیت میدم امنیت خونواده مه. امیرسام با نفسی بلند و مکثی کوتاه استارت زد. صحرا پوست لبش را میکند و امیرسام با لحن جدی میگفت به اولدورم بلدورم اون عوضیا توجه نکن جای خونواده ات پیش من امنه این و تضمین میکنم. صحرا حرفی نزد به هزار مکافات، فردا را هم مهلت گرفته بود. اگر تا پس فردا آن مدارک لعنتی را تحویل ندهد معلوم نیست چه اتفاقی می افتد یک محکمی به سیگار زد چشمانش کاسه ی خون بود. دود را با تأنی بیرون داد خودش را با خستگی روی مبل رها کرد.
با کنار ناخن گوشه ابرویش را خاراند و صابر با لحن شمرده ای گفت – جراح معروفيه الانم واسه به سمینار پزشکی رفته. رفته کانادا؟ این را گفت و از گوشه ی چشم با اخم به او نگاه کرد. صابر بعد از مکث کوتاهی جواب داد با یه دختر… تو رابطه است. امیرسام با حرکتی آهسته تکیه اش را از پشتی مبل گرفت نگاهش پر بود از تعجب صابر دستی روی موهای خودش کشید و نگاهش را از بالای سر او به پنجره ی اتاق داد. اسمش فائقه ست فائقه مسعودی متخصص بیهوشی تو همون بیمارستانی که هیراد ارجمند. این قضیه داره زیادی شبیه پازل میشه صابر. لحن امیرسام غضب داشت. از روی مبل بلند شد. تقاله ی سیگار را با حرص توی کاسه ی کریستال انداخت. صابر نفس بلندی کشید و خیره به او یادآوری کرد. – دکتر فائقه مسعودی آخر همین هفته عازم کاناداست.
امیرسام به او نگاه کرد دستی به صورتش کشید و با احتیاط پرسید این مدت خونه ی هیراد بوده؟ سرایداره که این جوری می گفت. رابطه شون در چه حده؟ خیلی نزدیک. پرونده ی پزشکی داره؟! سقط جنين. امیرسام ماتش برد صابر موبایلش را بیرون آورد کمی بعد امیرسام کپی پرونده را با دقت بررسی میکرد و ناباورانه میپرسید از راه غیرقانونی این کارو کرده؟! جنین چهارماهه بوده پس قانوناً تو هیچ بیمارستانی نمیتونسته سقطش کنه! همین طوره اما بعد از سقط دچار خونریزی میشه. بیمارستان سقط رو تایید کرده اما … اما این قضیه هیچ جا درز نمی کنه فقط بایگانی میشه. این را گفت و به چشمان صابر خیره شد. او سری تکان داد و با لحنی معنادار زمزمه کرد خر آقای دکتر خیلی جاها میره. امیرسام پلک زد شقیقه اش نبض گرفته بود به پیشانی عرق کرده اش دست میکشید
و میگفت به این آدم مشکوکم صابر مطمئنم به جای کارش می لنگه. در حال حاضر تو مأموریتی نمیتونیم خارج از حيطه…. مشکل من با اون آدم کاری نیست. شخصیه اما حاجی ابطحی … قضیه فقط بین من و تو میمونه. – دستور چیه؟ آمار هیراد ارجمند و واسه ام در بیار اینکه کجا میره؟ با کیا معاشرت داره؟ دوست آشنا. همه رو با جزئیات میخوام صابر یه سر سوزن نمیذاری جلوی چشمت رد شه. صابر سرش را تکان داد ناچار بود کوتاه بیاید و از ما فوقش اطاعت کند. حالا حل معمای هویت شناسی دکتر ارجمند هم به پروسه ی این شاهراه دیجور اضافه شده بود یک حسی به او میگفت با حل این معما به سرنخ های جالبی میرسند راه صعب العبوری نبود. با رفتن صابر امیرسام دوش مختصری گرفت. پیراهن سفیدی که همین امروز از خشک شویی هتل تحویل گرفته بود را تنش کرد و مقابل آینه مشغول بستن دکمه های سرآستین شد.