دانلود رمان شالوده عشق از ZK کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : 4506
خلاصه رمان :
قسمتی از داستان رمان شالوده عشق
باکی داری بازی میکنی؟ یادت رفته من بزرگت کردم؟ به نظر خودت نمیفهمم کی داره زبون می ریزه و کی واقعاً حرف دلشو میزنه؟ نمیفهمم؟ با من با سیاست رفتار میکنی؟ بزنم چپ و راستتو یکی کنم تا و راستوبر بفهمی کی جلوت وایساده بزمجه؟!
بحث ها از خاطرم رفت و فقط یک چیز در ذهنم پررنگ شد. پس می شناسی منو؟ میشناسی و خیلی راحت باور میکنی خیانت کارم؟ چقدر جالب خوبه میشناسیم خوبه خودت بزرگم کردی و انقدر راحت بهم شک میکنی خدا میدونه اگه نمی شناختی چه بلاهایی سرم می آوردی. چرت و پرت نگو من هیچوقت نگفتم خیانت کاری به اون نظر نگفتم که اگه بودی الآن سر و مر و گنده جلوم واینستاده بودی.
گفت و از مقابلم کنار رفت و من این روزها مثل یک بمب بودم که هر لحظه امکان ترکیدنش وجود داشت. چیشد چیشد؟ الآن داری میزنی زیرش؟ نکنه می خوای بگی تو و خانوادهت این همه مدت خونم و تو شیشه نکردین و من کلا توهم زدم؟ چانه ام را گرفت و سرم را صاف نگه داشتم وقتی داری با من حرف میزنی مراقب تن صدات باش، بعدم هنوز انقدر … نشدم که زیر حرفم بزنم همه چی واضحه دروغ گفتی دروغ های خیلی بزرگی هم گفتی و پشت سرم هر غلطی خواستی کردی با این که میدونستی چقدر از بی ناموسی بدم میاد اما چشممو روی کارای اون عوضی بستی آخر هم خودت و هم گندم و به فنا دادی اما خیانت نکردی میدونم دل به دل اون لاشی ندادیو این تنها دلیلیه که باعث میشه هنوزم تو صورتت نگاه کنم.
خدا خودتو نگاهتو همتونو لعنت کنه. من هیچ کدوم از اون کارارو نکردم اما وقتی میبینم انقدر بیچاره ای که فقط با یه تیکه کاغذ که به آدم عوضی نوشتتش به زنت شک میکنی حتی دلم نمیخواد بهت توضیح بدم. عصبانی هولم داد و از پشت روی تخت افتادم. تا دیروز میگفتی تا گندم خوب نشه نمیتونم بگم گناهکارم یا نه امروز میگی لایق توضیح دادن نیستم! ماشالله کجا و چطوری یاد گرفتی انقدر سریع و راحت تاکتیک عوض کنی ؟؟ به یاد تمام حرف های این چند وقت اخیر افتادم همه ی بارهایی که با عصبانیت در مورد گندم پرسید در مورد اتفاقات پرسید و من مثل یک احمق به تمام معنا گفتم که جز خواهرش کسی نمی تواند بگوید که گناهکار هستم یا نه. رسما خودم زیر برگه ی خطاکار بودنم را امضا کرده بودم.
سرم تیرکشید. -سوء تفاهم شد از اون نظر… -بسه… بسه دیگه نمیخوام در مورد اینا حرف بزنم. موقعی که باید حرف میزدی وقتی داشتم از عصبانیت و ناراحتی خفه میشدم گفتی فقط گندم الآنم موضوعمون یه چیز دیگه س به چه حقی وقتی که بهت گفتم کار نه بازم پیش رو می گیری؟! ناراحت به زمین خیره شدم. چقدر احمق بودم که غیر مستقیم تمام اتهامات رامبد را در مورد خودم قبول کرده بودم. از فکری که ناگهان در مغزم روشن شد، تنم لرزید فکری که خیلی کم حق را به امیرخان میداد و میگفت تو خودت با کودنی به گناه نکرده ات اعتراف کردی، آن وقت چرا انتظار داری که این انسان باورت کند؟! با تو دارم حرف میزنم شمیم …