دانلود رمان سلطنت خون از زهرا کامل رایگان
ژانر رمان : مافیایی، معمایی، عاشقانه
تعداد صفحات : 1986
خلاصه رمان :
وسوسه
جنون
سلطنت
دستان یک پادشاه اغشته به خون است…
شرارت یک عفریت،قلب یک شهر را سیاه کرد
غارت کردم،انسانیت را
و جهنم را در زمین برپا کردم
ابلیسی خونخوار از خود ساختم
در تختِ خون پادشاهی کردم
رانده شدم از درگاه خدا
و جهانی را به تباهی کشیدم
شیطانِ مجسم امروز،حُکم دیروزِ چشمانِ توست
فرشته تو در اتشِ من رقصیدی
لمسی سوزان
عطشی عظیم
گناهی نابخشودنی…
من جهان را برایت دوزخ می کنم …
قسمتی از داستان رمان سلطنت خون
شعله های سر ِخ اطرافم،رقص مرگ اجرا می کرد. اتش، الو کنان جامعه می درید و جان می گرفت. انگشتانم، به وسوسه اتش پاسخ مثبت می داد. وانفسایی بود، جهنمی که پاپا شب ها برایم تعریف می کرد، این شکلی بود؟ نفس هایم یاری نمی کرد. دود تمام سیستم تنفسی ام را در انحصار گرفته بود. چشمان بی روحم را به سمتی بخشیدم و بعد ضربه! مایع لزجی به گونه هایم پاچیده شد و لحظه بعد در خون غرق شدم! اتش نعره کشید، بلعید دنیا را و من چشمانم را بستم اما دیدم، با چشمان خود دیدم که یک نفر چاقو را به قلب کسی می کوبد و من در خون او غلت می خورم. کمرم را صاف کرده و اتیتود را نیز به زیبایی به رخ کشیدم که موزیک به پایان رسید و صدای افتخار امیز مگان بلند شد:
–بی نظیر بود دختر، بی نظیر بود. صاف ایستادم و لبخندی به اعضای گروه که با ذوق برایم دست می زدند، زدم. نفس هایم هنوز کامل جا نیامده بود، نوک انگشتانم کمی درد می کرد و مطمئن بودم انگشتم دوباره زخمی شده اما هیچ چیز در زندگی به اندازه این لحظه مرا به وجد نمی اورد. این صحنه، این لحظه تمام دنیای من بود. مگان مقابلم قرار گرفت و گفت: –عالی بودی، مطمئنم برای اجرای اصلی همه چشم هارو جادو می کنی. لبخندی از تعریفش روی لب هایم شکل گرفت و با احترام پاسخ دادم: –ناامیدت نمی کنم. –مطمئنم. برای دختران دستی تکان دادم و همراه با مگان سمت رختکن گام برداشتم که در سالن باز شد و بعد، سلن با لبخند گفت: –هانا ماشین جلوی در منتظرته.
“لعنت“ای زمزمه کردم و با عجله سمت رختکن دوییدم. اگر تا پنج دقیقه دیگر خودم را به ماشین نمی رساندم، قطعا آستین با اسلحه وارد می شد. قبل از اینکه اجازه دهم آستین در را برایم باز کند، با شیطنت خودم در را باز کردم و به اویی که با نارضایتی نگاهم می کرد گفتم: –کوتاه بیا، اینجا خونه است. عمو هم نیست. و با یک حرکت از ماشین بیرون پریدم. لبخند کمرنگی زد و من با حس پیروزی سمت عمارت گام برداشتم. برای دیدن کرا و رساندن اخبار به قدم هایم سرعت بخشیدم و با ذوق از بین درختان سر به فلک کشیده گذشتم هرچند که سعی داشتم محافظین را مثل همیشه نادیده بگیرم. با هیجان وارد خانه شدم و لب باز کرده و خواستم کرا را فرا بخوانم که با دیدن شلوغی عمارت گیج شدم.