دانلود رمان ساقی از زینب عامل کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، همخونه ای
تعداد صفحات : 3497
خلاصه رمان : آرام بود مثل نسیم، طوفان که شد آرامش تمام آراز يه مرد پولدار كه بعد از فرار نامزدش تو روز عروسيش براي انتقام ميره سراغ نزديك ترين دوست نامزدش يعني ساقي چون فكر ميكنه ساقي از همه چي خبر داره… و ساقي دختري كه سال هاست عاشق آرازه اما با انتقامي كه آراز ازش ميگيره و بي آبروييش مجبور ميشه كلفت خونه ي آراز بشه…. اما حالا وقتش رسيده كه ساقي انتقامشو از آراز بگيره. يه دختر با اينكه مذهبيه اما با لوندي آراز رو عاشق خودش ميكنه و …
قسمتی از داستان رمان ساقی
آرام كليد را داخل قفل چرخاندم. اگر حاج بابا يا ساعد ميفهميدند ميخواهم با چه كسي صحبت كنم سرم را بريده و روي سينه ام ميگذاشتند. حتي با وجود اينكه در حال حاضر كسي در خانه نبود باز هم استرس داشتم. ميدانستم خطر كرده ام، اما دلم برايشان تنگ شده بود. در دنيايي كه كسي حرف هايم را نمي فهميد اين دو نفر تمام داراييام بودند وقتي پاي تمام درد و دل هايم مي نشستند. هندزفري را به لپ تاپم وصل كردم و وارد صفحه ي مخصوص چتمان شدم. روسريام را روي سرم مرتب كردم و موهايم را كامل داخل روسري جا دادم.
احتمال اينكه اول تصوير سپهر روي صفحه ي چت ظاهر شود بيشتر بود. همانطور كه حدس ميزدم شد و چند ثانيه بعد چهره ي بشاش سپهر در صفحه ي لپ تاپم نمايان گشت. هندزفري را داخل گوش هايم فرو كردم كه صداي پر انرژياش گوشم را پر كرد. ِ _ ساقي من ديوانه چه سازم بگو؟ بي باده به مي خانه چه سازم بگو؟ باز شروع كرده بود. شيطنت جزء جدا نشدني اش بود. ادامه ي شيطنت هايش را از سر گرفت. _ دم مامانم گرم ساقي! عجب اسمي روت گذاشته! اصلا تا اسم تو مياد من همينطوري ياد ديسكو و يارو و عشق و حال ميوفتم. روحم شاد ميشه دختر!
بعد از سه سال چت كردن ديگر به اين مدل حرف زدنش عادت كرده بودم. اوايل سرخ و سفيد ميشدم كه بيشتر سر به سرم ميگذاشت، اما حالا جز خنديدن كاري از دستم بر نمي آمد. خنده ام تحريكش كرد تا بيشتر شيطنت كند! _ جون! شما فقط بخند ساقيا! با ياد آوري اينكه امكان دارد حاج بابا و يا ساعد از راه برسند و صداي خندهام آن ها را به اتاق بكشاند سريع خنده ام را كنترل كردم و با صداي آرامي پرسيدم: _ خوبي؟ عمه سرور خوبه؟ اخم كرد. اوايل متوجه نبود چرا آرام صحبت ميكنم اما بعدا كه توضيح داده بودم طعنه هاي درشتي بار دايي و پسر دايياش کرده بود! _ مگه خونه هستن؟ _ نه ولي خب يهو ديدي رسيدن و صدامو شنيدن.