دانلود رمان دو سنگ یکی کهربا از فرشته تات شهدوست کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : 3475
خلاصه رمان : همهچیز با یک ناپدید شدن شروع شد… و با یک بازگشت نابهنگام، همهچیز زیر و رو شد. کهربا ناپدید میشود و کیاراد، همان که یک روز دلش را شکست، حالا برگشته تا اشتباهاتش را جبران کند. اما در تمام این سالها، کامران مردی مغرور، بیادعا و غیرتمند سایهوار از کهربا مراقبت کرده؛ نه از روی وظیفه، از روی دل… مرز میان مراقبت و عشق باریک است، و اینبار دلها تصمیم میگیرند. در بحبوحهی یک رقابت نفسگیر تجاری، وقتی پای مناقصهای سرنوشتساز در میان است، کامران و آرشام دو رفیق همدل باید با دشمنان قدیم و رقابتهای تازه روبهرو شوند. اما مهمتر از همه، باید با احساساتی در دلشان بجنگند که حالا دیگر نمیتوان پنهانشان کرد…
قسمتی از داستان رمان دو سنگ یکی کهربا
من پای بردگی مو امضاء کردم یاسمین…. اینی هم که روی پرده ی چرک زندگیم میبینی به نمایش مسخره ست.» اخه رو چه حسابی؟ من سوختم تا بقیه نسوزن به حساب از پیش تعیین شده اما این عادلانه نیست. آره… نیست! این را گفت و بغضش را به سختی فرو داد یاسمین نجی کرد و غر زد هنوز که به امید بله ندادی بزن زیرش و خودتو نجات بده. این ماجرا تهش هیچی نداره جز سیاه بختی نکن کهربا بهش قول دادم… قول دادی که خودتو بکشی؟ دیگه هیچی نگو یاسمین ازت خواهش میکنم. یاسمین با اخم و ندامت نگاهش کرد و لبهایش را روی هم فشرد. از یأس و نائبه ای که در چشمهای کهربا نشسته بود بیم داشت. دخترک در همان حال که سمت مادر شوهرش قدم برمی داشت چانه لرزاند و با بغض زمزمه کرد قصه ی کهربا قبل از اینکه شروع بشه….. تموم شد رفیق اشک کاسه ی چشمان یاسمین را پر کرد و با حزن به دنباله ی لباس عروس خبره شد.
کهربا آگاهانه خودش را فدا میکرد مثل این بود که زمان مرگش را میداند و حالا برایش ثانیه شماری میکند مادرشوهرش کیلکشان روی سرش نقل و اسکناس می ریخت. این کارش صدای نسرین و شاگردش را در آورده بود. کف پوش سنگی آرایشگاه مملو از نقل و شکلات شد. زن با خوشحالی به صورت کهربا نگاه میکرد. خوشبخت شین الهی چقدر اسمت بهت میاد دخترم؛ مثل یه تیکه جواهری انتخاب امید حرف نداره. کهربا لبخند زد و با احترام گونه اش را بوسید: «پس قانون عروس و مادرشوهری چی میشه؟ الان نباید پشت چشم نازک کنی مادرجون ؟ خواهر شوهر کوچکش خندید و در جواب کهربا با شیطنت گفت: «مگه نشنیدی؟ دیشب از طرف داداشم اصلاحیه خورد کهربا لبخند زد و همان موقع صدای زنگ در بلند شد. نسرین از چشمی نگاه کرد و با خوشرویی ابرو بالا انداخت آقا داماده!» این را که گفت بین حاضرین همهمه افتاد.
مادر کهربا با هول و ولا شنل عروس را به یاسمین داد تا حین پوشیدن به او کمک کند. خواهر شوهر بزرگتر کمی رو ترش کرد و گفت: چه معنی داره حجاب بگیره ؟ نکن حاج خانوم… داداشم نباید عروس شو به نظر ببینه ؟! کهربا به یاسمین نگاه کرد و او چانه اش را بالا کشید. دخترک در سکوت شنل را روی دکلته پوشید و فاطمه با اخم جواب داد: «ما از این رسم ها نداریم عزیزم کهربا هنوز به داداشت محرم نشده که حجاب شو برداره هر چیزی جای خودش! زن نیشخند زد و طره ای از موهای هایلایت شده اش را از توی صورت کنار زد کلامش نیش داشت چه حرف ها … تا یکی دو ساعت دیگه محرم میشن حاج خانوم؛ چه فرقی میکنه داداشم عروس رو تو همین لباس ببینه؟ لخت وعور که نیست روشو میگیری. حالا انگار چه خبره یاسمین با کلافگی نگاهش کرد اگر جواب این بی حرمتی را نمی داد یحتمل دق میکرد او مثل کهربا اهل سازش نبود.
عزیزم نظر شما محترمه… اما اینم میشد با لحن بهتری گفت که خدایی نکرده دل کسی نرنجه حاج خانوم میگه رسم ندارن پسر قبل محرمیت دختر رو بدون حجاب ببینه. این یه چیزیه بین عروس و دوماد ما که نباید دخالت کنیم… بیوش رفیق
و خودش بند شنل کهربا را با غیظ گره زد و کلاهش را قدری پایین کشید. کفرش از تلخ مزاجی خواهر داماد بالا آمده بود و کهربا
می خندید. خواهر داماد از شنیدن جواب محترمانه اما تندوتیزه یاسمین مثل اسپند روی آتش بالا و پایین میپرید تا به هر نحوی مجلس را به کام همه زهر کند پرخاشگرانه به کهربا نگاه کرد و خواست چیزی بگوید که تقه ای به در خورد و دو مرتبه صدای زنگ بلند شد. نسرین به شاگردش اشاره کرد. با باز شدن در فیلمبردار وارد سالن شد و پشت سر آن امید در حالی که دوربین روی قامتش زووم شده بود سمت کهربا قدم برداشت.