دانلود رمان دنیای پر پیچ و خم از نیلا کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، خانوادگی، پزشکی
تعداد صفحات : 211
خلاصه رمان : دنیا از اون آدمایی بود که همه باهاش درد دل میکردن. یه جورایی انگار کوپلکننده رسمی جمع بود! کلی دوست به هم رسونده بود، کلی عشق شکل داده بود. ولی وقتی نوبت خودش رسید، عشق براش آسون نبود. پر از پیچ و خم و اتفاقهای عجیب… انگار خودش تو یه قصه بود که آخرشو فقط زمان میتونست معلوم کنه.
قسمتی از داستان رمان دنیای پر پیچ و خم
عاشق شده بود .عاشق نازلی ، خواهر رامین تعجب کرده بودم از اینکه داداش من دلشو به کسی داده بود ؟ حامد ادامه داد: اولش جدی نگرفتم و گفتم نه نیما غلطه با چه رویی میخوای بهش بگی ؟ ولی بیخیال نشد که هیچ هر روز مصمم تر میشد. بالاخره یه روز دلو زد به دریا و به رامین گفت . رامین برخلاف تصورمون مشکلی نداشت ولی چون هنوز دانشجو بودیم گفت فعلا خودشو نازلی در جریان باشن و حرفی به خانواده ها زده نشه تا شرایطشون بهتر بشه . نیما عاشق بود دنیا ، . جونش واسه نازلی در میرفت + نازلی چی ؟ دوسش داشت؟ _ اره. نازلی حتی اسم بچه هاشونم انتخاب کرده بود .همه چیز خوب بود تا سه سال که درسمون تموم شد . قرار بود عشقشونو رسمی کنن . توی همون دوره چندتامون باید واسه یه هفته میرفتیم روستاهای اطراف که مناطق محروم بودن .
منو نیما جزوشون بودیم ولی رامین نه . هر کدوم یه قسمتی افتادیم و اینقدر سرمون شلوغ بود که حتی وقت نداشتیم با خانواده هامون تماس بگیریم . بعد از هفته ای که گذرونده بودیم بالاخره برگشتیم تهران . نیما شبش بهم زنگ زد و گفت خیلی به تلفن نازلی و رامین زنگ زده اما جواب نمیدن . راست میگفت منم زیاد به رامین زنگ زدم جواب نداد . نگران شده بودیم قرار گذاشتیم بریم در خونشون . ولی هرچی در زدیم کسی درو باز نکرد . از همسایه ها پرسیدیم ، هیچکس خبر نداشت … نیما اون شب سخت ترین شب عمرشو گذروند تا صبح دم در خونشون زار زد و اشک ریخت برای عشق از دست دادش ، برای رفیقی که دیگه تکیه گاهش نبود . پشت جفتمون خالی شده بود ، دیگه رامینی نبود که بگه کی اذیتتون کرده؟ اسم بدین لَ ِششو تحویل بگیرین . تک به تک خاطره هامون یادمون میومد و اشک میریختیم .
انگار خبری از غرور مردونه نبود . اون شب منو نیما به معنای واقعی داداشمونو از دست دادیم ، اما نیما … نیما یک شبه کمرش شکست ولی باز مردی کرد و نذاشت حتی خانوادش چیزی از غمش بدونن نمیدونم کی اشکام سرازیر شده بود . الهی بمیرم برای دلش که اینجوری خورد شده بود و خم به ابرو نیاورده که مبادا ما نگران بشیم . هر لحظه که از حرفای حامد میگذشت بیشتر واسه نیما غصه میخوردم و از رامین متنفر میشدم حامد ادامه داد : _ اون تو یه شب دو نفرو همزمان از دست داد . شب غریبی بود واسمون . بدترین روزا و شبا رو پیش من بود تا یکماه که یهو تصمیم گرفت بره تو غار تنهایی خودش و دیگه حتی تماسای منو جواب نمیداد . متاسفانه چند روز بعدشم بابام فوت شد و حسابی سرم شلوغ شد و مسئولیت چند نفر افتاد گردن من و خب منم خیلی کم کاری کردم در حق نیما .
دو سالی میشد که از هم خبر نداشتیم تا اون شب که توی ماشین گفتی نیما داداشته با خشم لب زدم : + الان کجاست ؟ _ کی ؟ +رامین . گفته بودی پیداش کردی ؟ _ اره ولی اون رامین قبل نبود . کلا نمیشناختمش ، یه نفر دیگه شده بود . الانم باقی حرفشو ادامه نداد انگار شک داشت +الانم چی ؟ _ راستش… الانم توی همین بیمارستانه چشمایی که از اشک سرخ شده بود یهو حالت تعجب گرفت . ناباور لب زدم : + چی؟ تو این بیمارستانه؟ چط…. چطور من تاحالا ندیدمش؟ حامد سرشو انداخت پایین و با غمی گفت : _ دیدیش … دکتر هیراد … دکتر هیراد همون رامینه وااای خدای من چی میشنیدم؟ نه نه باورم نمیشه . من چطور متوجه اسمش نشده بودم؟ بارها پیجش کرده بودن ولی چطور نفهمیدم این رامین همونه؟ چطور دلش اومد با رفیقاش اینکارو بکنه ؟ غرق غم و خشم و افکارم بودم که حامد ادامه داد.