دانلود رمان دزدی از جنس فرشته از آلا علی پور کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات : 466
خلاصه رمان : داستان دربارهی دختریه به اسم پردیس، دختری که پر از احساسه، پر از عشق… اما حالا خودش رو شکستخورده میدونه. فکر میکنه دیگه همهچی تموم شده، که دیگه امیدی نیست. ولی زندگی همیشه یه غافلگیری تو آستینش داره. امیرعباس، مردی که مسیر سرنوشت پردیس رو عوض میکنه، وارد داستان میشه و همهچی رو زیر و رو میکنه…
قسمتی از داستان رمان دزدی از جنس فرشته
خترم، الان با بابا بزرگت تماس گرفتند و خبر دادن عمو (حسین برادر پدر بزرگ از دنیا رفته من دایی هات و سروش خان همراه پدر جون میر یم اونجا به خاله افسان سپردم اگه حالت بد شد خبرم کنن لیوان آب را با یک قرص روی میز بالای سرم . و کمک م کرد تا بنشینم – این قرص رو بخور حالت بهتر میشه با جرعه آبی قرص را به سختی قورت دادم گذاشت شما نگران چیزی نباشین اگه حالم بد شد به خاله میگم بوسه ایی بر گونه ام زد -مواظب خودت باش چشم هستم بلند شد در و باز کرد و رفت بالش را کمی بلند تر گذاشتم و سرم رو بهش تکیه چشمانم را بستم و سعی کردم بخوابم ولی قبلش روسری م را باز کردم و سویشرت رو از تنم در آوردم میکردم از درون میسوزم با اینکه فقط یه تاب از زیر پوشیده بودم ولی حس گرمای شدیدی داشتم بافت موهام را باز کردم با اینکه وقت بازی روسری سرم بود.
با این وجود موهام باز هم خیس شده بود حال نداشتم بلند شم و با حوله موهایمم را خشک کنم برای همینم با ملافه ایی که کنار تخت بود تا حدی خشکشون کردم دوباره به امید اینکه این بار خوابم ببره پلک هام را روی هم گذاشتم از زبان سوم شخص چند ساعتی از رفتن بقیه میگذشت نوشین و خاله مشغول درست کردن شام بودند آیلار و ساحل ظرف هایی که از صبح جمع شده بودند را میشستند سری به سمت اشپزخانه برگرداند میگم جوج نمیزنیم دیگه؟ افسانه جواب داد نه دیگه خوراک مرغ درست کردیم با این هوای بارونی که جوجه نمیشه کباب کرد! اوهوم ولی حیف شد امیر عباس از رفتارش کاملا مشخص بود که آرام نیست تند تند پای راست ش را که روی آن یکی پایش انداخته بود تکان میداد و با ناخنش روی دسته مبل خط دلش گواه بدی میداد خاله نگاهی به ساعت انداخت می برم به پردیس سر بزنم.
ببینم تبش اومده یا نه بعدم بیدارش کنم بیاد واسه شام و خودش را به اتاق رساند دستگیره در را به آهستگی پایین آورد
و وارد اتاق شد آباژور روی عسلی را روشن کرد اولین چیزی که در روشنایی نور آباژور دید صورت بی حال و گونه های تبدار پردیس بود دستش را روی پیشانی اش گذاشت و از احساس گرمای شدید دل اش به ترس افتاد متعاقبا دستش را روی گونه هـا وجــای جـای صورت پردیس میکشید و هر با نگاهی که هر لحظه نگرانی درش موج میزد بهش چشم دوخت با صدای لرزانی از اتاق بیرون رفت -بچه ها پردیس حالش اصلا خوب نیست تبش بالاتر رفته داره تو تب میسوزه نگاه امیر عباس رنگ باخت بلند شد و با قدم های بلند خودش را به اتاق رساند و کلیـد بـرق را زد اختیار رفتارهایش انگار دست خودش نبود کنار تخت زانو زد و به قیافه پردیس چشم دوخت اسمش را صدا زد.
-پردیس پردیس! جوابی نشنید حالش دگرگون تر از قبل شد دوباره اسمش را به زبان آورد ولی این بار با میم مالکیت!! -پردیسم!!چشاتو باز کن این بار نگاهش به لب های پردیس بود هم نخورد العملش را ببیند ولی حتی تکان کوچکی احساس میکرد قلبش را دارند از سینه اش بیرون میک دست و پایش شل شده بود نمیدانست چه کار کند بلند شد و در آستانه باید ببریمش دکتر در روبه خاله و قیافه نگران بقیه گفت دوباره به اتاق برگشت بار قبل از شدت نگرانی توجهی به ظاهر پردیس نکرده بود اولین بار بود پردیس را در این چنین ظاهری میدید پردیس زانوهایش را در شکمش جمع کرده بود و جنین وار در خودش مچاله شده بود موهای بلندش تا بازوهای لختش را پوشانده بود محو تماشای پردیس شده بود خاله با یک پتو داخل اتاق شد امیر عباس میگم پتو رو بپیچیم دورش بعد بلندش کنیم.