دانلود رمان دریا از ماندانا معینی و مرتضی مودب پور کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : 212
خلاصه رمان : دریا دختری است باهوش، پرتلاش و زیبا؛ از همانهایی که بهسختی میشود ازشان چشم برداشت. در دانشگاه با فریبرز آشنا میشود، پسری جذاب که ادعا میکند از طبقهی مرفه جامعه است. حرفهایش قانعکنندهاند و رفتارهایش پرجاذبه. اما چیزی در دل دریا همیشه کمی مشکوک است — و خیلی زود، شکها رنگ واقعیت به خود میگیرند. فریبرز آنطور که میگفته نیست. نه پولی در کار است و نه خانوادهای ثروتمند. دریا، به جای بریدن، میماند. نه از سر دلسوزی، بلکه از سر عشقی عمیق و ایمانی که به تغییر دارد. به او درس میدهد، به بچههای دیگر هم تدریس میکند تا خرج تحصیل و زندگی فریبرز را تأمین کند. در برابر خانوادهاش میایستد، تمام مخالفتها را تحمل میکند و عاقبت با فریبرز ازدواج میکند. اما زندگی بعد از ازدواج، آنگونه که انتظار داشت، پیش نمیرود…
قسمتی از داستان رمان دریا
به خدا اگه بدونین این فریبرزم چه جواهریه ؟! قلبش مثل آیینه صافه . گاه گداری یه خریت هاییم می کنه اما همه ش از رو ساده گی شه ! ” مادرم هیچی نمی گفت و فقط می خندید و گاه گاهی یه نگاهی به من می کرد که منم از خجالت سرمو می انداختم پایین !” – بهش گفتم پسرجون ، تو یه خرده اخلاقت رو خوب کن و تو خونه بیخودی جفتک ننداز ، من قسمتت رو تو دهن شیرم که باشه می کشم بیرون! گفتم اگه بهم جواب نه بدن ، بست می شینم در خونشون !من عین کنه ام خواهر ! به یه چیزی بچسبم دیگه ول کن نیستم ! ” مادرم در حالی که می خندید عذر خواهی کرد و به هوای چایی آوردن از تو پذیرایی رفت بیرون . تا تنها شدیم یه نگاه تو صورت من کرد و گفت ” ببینم جوش صورتت رو! غروره ! عناب سه پستون بگیر با گل ختمی ! آب رو آتیش ! شیر خشتم اگه بگیری بد نیس، هم خنکی یه هم شیکمت رو راه میندازه !
این دکتر مکتر ! هیچی سرشون نمی شه ننه! من سه تا بچه رو با همین دواهای گل و گیاهی بزرگ کردم و آخم نگفتن! ” خنده ام گرفته بود. آروم بهش گفتم” – پشه زده . – پشه زده ؟! از عطاری یه مثقال …* ” هنوز داشتم می خندیدم ! یک سال ، دو سال ، پنج سال ، ده سال، بیست سال، هنوز داشتم می خندیدم . چادر و شلوار تو جوراب و گالش ، حالا جاشون رو داده بودن به مانتوی کرپ و جوراب نایلون و کفش پاشنه بلند ! اما کلام هنوز هیچ فرقی نکرده بود! حالا دیگه بیست سال از اون روز گذشته بود. دیگه مادر فریبرز رو زمین نمی نشست ! به لحظه متوجه شدم که فنجون چایی تو دستمه و یه لبخند رو لبم ! “خنده ی منو به نشونه ی آشتی گرفت و گفت ” – آره ننه . بخندین و خوش باشین . حالام که چیزی نشده ! یه خریتی کرده و رفته پی کارش دیگه ! جوونی هاشم از این دیوونه بازی ها داشت !
صلوات “بفرستین ” و شیطون رو لعنت کنین و بچسبین به زندگی تون! ” فنجون رو گذاشتم رو میز و گفتم ” – شیرینی بفرمایین . تازه اس – نه ننه. این دکتره که واسه لاغری پیشش می رم گفته شیرینی میرینی نخور که چاقت می کنه! روحم داره پر می کشه واسشون اما معاذالله ! ” یه خیار ورداشت و با یه سیب گذاشت تو بشقابش و شروع کرد به پوست کندن سیب. اون روزم همین کارو کرد و وقتی تموم شد ،دستاشو با مبل پاك کرد و گفت ” – ببین دارم جلو دخترم می گم که نگی مادر شوهر بازی داره درمی آره ، این روزا ، زن باید دو دستی بچسبه به شوهرش ، مرد همیشه سر زن سوار بوده ! مگه می شه با مرد الدرم پلدرم کرد؟! خونه یآخرش اینه که وقتی بهش فشار اومد طلاق می ده و می ره دنبال کارش ! واسه اونکه چیزی نمی شه ! واسه زن که خفت داره ! همه می گن ببین چی شده که شوهرش طلاقش داده !
اونم این مرد که الان همه چیم داره ! زن واسه اش ریخته ! تو باید یه جوری دیگه شوهرت رو ” ضفط و رفط ” کنی!با طلاق خواستن که کار درست نمی شه ! نا سلامتی دو تا بچه ازش داری ! حالا گیرم خواسته یه دستیم سر و گوش به آکله بکشه ! طوری نمی شه که ! از مرد که کم نمی آد ! همیشه شعبون یه بارم رمضون ! اینا همه آب رونده اند ! ریگ ته جوب شمایی ! اینا تو زندگی مرد ، می آن و می رن ! خانم شمایین ! مادر بچه هاش شمایین !تا بوده همین بوده ! یه چیزی نیس که تازه این پسره اختراع کرده باشه ! از من می شنوی همین الان بلند شو برو یه حموم و یه دستی ببر تو صورتت و بشین خانمی تو بکن ! ماهم باهاش حرف می زنیم و رای شو می زنیم ! دوماهی م با این آکله هس و بعد یه لقد می زنه در …و ردش می کنه می ره ! آبم از آب تکون نمی خوره ! ننه جون من خوبیت رو می خوام وگرنه واسه اون که طلاق دادن کاری نداره !