دانلود رمان تلنگر سیاه از ریحانه محرابی کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، ترسناک
تعداد صفحات : 382
خلاصه رمان : یه گروه دانشجو با دلایلی مختلف وارد یه خونه میشن که بر اساس یه شایعه پا گرفته، خونه ایی که فقط و فقط قربانی میخواد و چی بهتر از یک گروه هفت نفر!؟
قسمتی از داستان رمان تلنگر سیاه
بی توجه به چهره اش وقتی کنترل رو تو دستش دیدم، بهش نزدیک شدم. خواستم کنترل رو از دستش بگیرم که دستم رو محکم گرفت. این کار از دلنواز مذهبی بعید بود نه؟ با تعجب به دست خودم که تو دست دلنواز محاصره شده بود نگاه کردم. باورم نمی شد انقدر زود تغییر رویه بده. یعنی اصلا باور کردنی نبود! اخمی کردم و با صدایی که خشن تر از همیشه شده بود رو بهش گفتم: دلنواز با زبون خوش کنترل رو بده و خودت هم برو تو اتاق پیش بچه ها. از پوزخند پر سرو صدایی که زد لرز به بدنم نشست و ضربان قلبم بالا رفت. بی توجه به حرفم قدم دیگه ایی بهم نزدیک تر شد و همزمان به دستتم بیشتتر فشار اورد که از شدت زورش اخی گفتم.
خنده ی هی ستیرکی کرد و میون خنده های بدش که به شدت تو گوشم اکو می شدن، گفت: شماها می میرید. مرگ حقه شماست. حق تک به تکتون. خواستم دستم رو از تو دستش بیرون بکشم که اجازه نداد و با قدرتی که نمی دونم از کجا پیدا کرده بود، من رو به طرفی هول داد جوری که از شدت زور و قدرتش به پایه ی طلایی رنگ میز گوشتته ی اتاق خوردم. بچه ها با شنیدن صدای شکستن های پی در پی که همشون ناشی از شکسته شدن قاب عکس های اطراف بود، با هول و هراس از اتاق بیرون زدن. به غیر از ساورا. دلنواز با دیدن بچه ها نگاهی به لوستر کوچک بالای سر بچه ها انداخت و بعد لوستر با شدت به زمین خورد و خرده شیشه هاش هم من رو و هم بچه ها رو زخمی کرد.
چه بلایی سرش اومده بود که اینطوری قدرت پیدا کرده بود؟ بعد از اینکه یک قهقه ی بلند دیگه زد، تو سکوت به صندلی گهواره ایی خیره شد و بعد بدون جون روی زمین افتاد. از شدت هیجان ضربان قلبم تو حلقم بود. و نفس کشیدن هام کم ولی طولانی شده بود. خواستم به داهی نزدیک بشم که با دست اشاره ایی به دلنواز که بی جون روی زمین افتاده بود کرد و خودش سعی کرد که از جاش بلند بشه. نفسم رو پر حرص به بیرون فرستادم. واقعا یه مشت دیوونه دور هم توی این خونه جمع شده بودیم. اون از ساورا که حرصش رو با بد و بیراه گفتن خالی می کنه. این از داهی که لب مرگم باشه به دیگران کمک می کنه. دلنوازم که کلا عجیب والخلقه ساده، گیج و شبنم که همه ی بلا ها سرش میومد و صحرای دلخوش.