دانلود رمان ترنم مهر در فصل آبی و مه از فریده رهنما کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : 278
خلاصه رمان : “عسل” که برای ازدواج با نامزد انتخابی خانوادهاش عازم لندن است در هواپیما با جوانی به نام “دهناد” آشنا میشود که او را از ازدواج با مردی که قبلا ندیده منع میکند. عسل به محض رسیدن به فرودگاه و مشاهده مرد مسن و آبلهرویی که طبق مشخصات داده شده قبلی لباس پوشیده، با این تصور که او همسر آیندهاش است روی پنهان میکند و با دهناد میگریزد و به پانسیون خواهر وی در لندن پناه میبرد. او در آنجا با ابهامات بسیاری درباره آن پانسیون و دهناد که اکنون به هم علاقهمند شدهاند روبهرو میشود …
قسمتی از داستان رمان ترنم مهر در فصل آبی و مه
نه بهار سرسبز میتواند جامه ی زرد خزان را آن فرصت های از دست هرفته نمی نشیند. منظورت این است که هیچ امیدی نیست.هنوز من و مهرنوش مشغول گفت و گو بودیم. به طرف در می رفت زیر لب گفت: حد انعطاف پذیر باشد. این دیگر کیست؟! انگار سر آورده بعید می دانم نازی باشد. پی در پی و ممتد به گوش رسید سراسیمه از جا برخاست و در حالی که اتفاقاً خودش بود مهرناز درست مثل اولین ملاقاتمان در فرودگاه رنگ موهایش شرابی بود و همان پیراهن قرمز را بر تن داشت. گونه هایش گل انداخته بود و پریشان به نظر میرسید طول حیاط را پیمود و به محض ورود به آشپزخانه نفس نفس زنان گفت: وای مهرنوش اگر بدانی چه کسی را دیدم باورت نمیشود سامی اینجاست.
چون ترقه از جا پرید و حیرت زده پرسید: سامی یعنی چه مگر می شود! به روی صندلی ولو شد و با صدای لرزانی گفت. نمی دانی چقدر ترسیدم انگار روح می دیدم. امکان ندارد اشتباه کرده باشم بعد از هشت سال اصلاً پیر نشده و فقط موهای مشکیاش جو گندمی بود. غیر ممکن است تو اشتباه میکنی، مگر ممکن است سامی مرده مگر یادت رفته که چیزی نمانده بود به جرم قتلش اعدام شوی خدا رحم کرد که دهناد به کمکت شتافت این فقط یک شباهت است. لب های نشته اش به روی لبه ی فنجان چایی فشار آورد و آن را لاجرعه سر کشید و با لحنی حاکی از تاسف گفت: نه این فقط یک شباهت نیست مطمئنم که خودش بود بهمحض دیدنم برق آشنایی در دیدگانش درخشید
و نگاهش به روی صورتم خیره ماند. او هم مثل من از دیدنم هراسان شده بود از آن گذشته دیدن زن همراهش آتش به جانم زد میدانی که بود؟ گیتی دوست صمیمی جان در یک قالب خودم که همزمان ناپدید شد و مادرش می گفت ناغافل به اروپا سفر کرده چقدر احمق بودم که همان موقع…. – میخواهی بگویی که آن دو نفر به تو حقه زده اند آخه چرا؟ سر در نمی آورم. من هم اول سر در نمی آوردم ولی وقتی خوب فکر کردمهمه چیز برایم آشکار شد. حالا می فهمم چرا آن اواخر گاهی به این فکر می افتادم که شوهرم و گیتی زیاده از حد به هم نزدیک شده اند. سامی می دانست که من به هیچ وجه حاضر به طلاق نخواهم شد و هرگز به او اجازه نخواهم داد زن دومی بگیرد.