دانلود رمان بوسیدن عروس ممنوع از کاریان کول کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، اروتیک، بزرگسال
تعداد صفحات :1084
خلاصه رمان : میشه گفت من دختری در شرایط سخت بودم و اون شوالیه من با زره درخشان بود. اما دقیقتر بخوام بگم من دختری بودم که بدشانسی زیادی داشت و اون پسری بود با هیکل عضلانی و خالکوبیهای زیاد! جود لاکتی معروف به «لاکی» فقط یک کارگر ساختمانی جذاب و متفکر نبود. اون قهرمان شخصی من بود که به نظر میرسید در مکان و زمان مناسب همیشه کنارم حضور داشت. مثل زمانی که ماشینم خراب شد و به یه سواری به خونه نیاز داشتم و زمانی که روی پیادهرو درست روبروش پخش زمین شدم و باید به اورژانس منتقل میشدم. اون لحظات دقیقاً بهترین لحظات من نبودن، اما برای اون بود. ما با هم دوست شدیم و مهم نبود که ۱۶ سال از من بزرگتره. ما وجوه مشترک زیادی داشتیم؛ مثلا عشقمون به موسیقی راک کلاسیک و ماشینهای سریع قدیمی و گذشتههای دردناکمون که ما رو نسبت به عشق و روابط بدبین کرده بود.
قسمتی از داستان رمان بوسیدن عروس ممنوع
لحظه ای طول میکشه تا بهش پاسخ بدم چون مجذوب وسایل آشپزخونه سبز رنگش و میز سفید فرمیکاش شدم، درست همونطور که توی خونه های قدیمی و توی فیلما دیدم. بعد از اینکه یه بغل سبزیجات رو از یخچال درمیاره درش رو لمس میکنم و میپرسم«:اینا اصلن؟» «نه، زاپاسای نقاشی شده هستن. لاکی اصرار داشت که بعد از آتیش گرفتن اجاق گاز، وسایل رو عوض کنیم و بهترشونو بگیریم». نمی تونم از این که چشماش رو با آوردن اسم جود میچرخونه، لبخند میزنه و شروع به خرد کردن کرفس میکنه نخندم. «سال پیش کل ست آشپزخونه رو برامون خرید. خیلی کارا رو برامون انجام میده. وسایل رو درست میکنه و بهمون کمک میکنه قبضا رو بپردازیم.
برای خودت شوهر خوبی داری عزیزم، اون دقیقاً مثل عمو اَلـشه.» بهم نزدیکتر میشه و زمزمه میکنه«:از بیرون کمی خشنه، اما درونش از عشق پره. فقط باید بهشون اجازه بدی باور کنن که مردای سرسختی هستن». با برداشتن چاقو و هویج، شکل خرد کردنش رو کپی میکنم، کمی ناراحت میشم که ممکنه با ازدواج جعلیمون اونو ناامید کنیم. به نظر میاد که اون واقعاً از ایدهی یه خونواده ی بزرگ هیجان زده است. با حرفاش موافقت میکنم«:واقعاً مرد خوبیه. اما همونطور که خودش گفت ما فقط به صورت قانونی ازدواج کردیم. ما عاشقانه درگیر همدیگه نیستیم. اون برای من خیلی مسنه، اما با کمک کردن بهم یه دوست واقعاً خوب بوده. یه دورهی درمان هست که باید بگذرونم.
چیز مرگباری نیست اما نمی تونستم بدون بیمه از پس مخارجش بر بیام. نمی تونم بهتون بگم که چقدر سپاسگزارم که جود برای مدتی بهم پیشنهاد کمک کرد». عینکش رو بالا میکشه و با حالتی آگاهانه توی چشماش بهم نگاه میکنه و منتظره تا کارم رو تموم کنم. با صدایی آهسته اما دوستانه میگه«:چیزای بیشتری در این مورد هست، حتی اگه تو متوجهش نمیشی یا نمیبینیش. مردم همینطوری الکی ازدواج نمیکنن». منم همینطور فکر میکردم. میگم:«درسته. ولی ما همینطوری ازدواج کردیم. میدونم که درکش سخته و دیوونه کننده به نظر میاد، اما ما واقعاً فقط دوست هستیم». کم کم دارم نگران میشم که قراره همه ی این دیدار رو صرف توضیح اینکه واقعاً ازدواج نکردیم بگذرونیم.