دانلود رمان اپسیلون از گیسو خزان کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : 6092
خلاصه رمان : حامی، رئیس مغرور یک شرکت گردشگری هوایی، در مهمانیای دعوت است که شادلی، آشپز یک رستوران معمولی، در آن مشغول کار است. در شبی غیرمنتظره، وقتی هیچکدام از آنها در حال طبیعی خود نیستند، اتفاقی میانشان رقم میخورد… پس از آن شب، شادلی بیسروصدا محل را ترک میکند و حامی حتی نمیداند چه کسی بوده. اما ماهها بعد، وقتی شادلی متوجه بارداریاش میشود، گذشته دوباره خودش را نشان میدهد… و حالا او باید بین پنهانکاری و آشکار کردن حقیقت یکی را انتخاب کند…
قسمتی از داستان رمان اپسیلون
با این حرف ساکت شدم و فقط بهش زل زدم که ادامه داد: – چرا همون موقع که واسه ازدواج پا پیش گذاشتی.. همون موقع که همه چیز و مطرح کردی و اینم گفتی که منتظر یه زندگی عاشقانه نباشم.. نگفتی که هدفت فقط بچه دار شدنه؟ نگاه گیجم یه کم بین چشمای پر از رنگ و لعابش جا به جا شد و بعد.. با صداقت لب زدم: – چون اصلاً فکرشم نمی کردم یه آدم سالم و بدون مشکل انقدر راحت تصمیم بگیره که هیچ وقت بچه دار نشه.. چون فکر می کردم تشکیل زندگی و خانواده یعنی همین.. یعنی اول ازدواج.. بعد بچه دار شدن. تو چرا باید به چیزی به جز این فکر کنی؟ چرا نباید دلت بچه بخواد؟ اصلاً هدف تو از این زندگی چیه؟ مسخره بود که الآن داشتیم این حرفا رو به زبون می آوردیم اونم وقتی خیلی زمان داشتیم که زودتر از این حرفامون و با هم یکی کنیم و به نتیجه مطلوب جفتمون برسیم..
ولی همون طور که گفتم.. من فکرشم نمی کردم همچین چیزی یه معضل و یه سد بشه وسط راهمون. تا اینکه ماهیسا نفس عمیقی کشید و گفت: – خیله خب.. بذار منم صادق باشم باهات.. درست فهمیدی من.. خیلی زودتر از اینا از موضوع با خبر شدم.. ولی وقتی فهمیدم که دیگه دلم نمی خواست موقعیتی که با این ازدواج نصیبم می شد و از دست بدم.. واسه همین.. واسه همین بهت نگفتم چون.. می دونستم بلافاصله این رابطه رو بهم می زنی.. پوزخندی زدم و با عصبانیت ته ریش زیر چونه ام و خاروندم. به خیال خودت زرنگی کردی؟ گفتی هرچی دیرتر بگم بیشتر تو عمل انجام شده قرار می گیره و تحت هیچ شرایطی نمی تونه این ازدواج و بهم بزنه نه؟ – نه.. همچین فکری نکردم.. ولی گشتم دنبال یه راه های منطقی تر واسه بچه دار شدن.. با چشمای ریز شده بهش زل زدم که ادامه داد…
– منم از بچه دار شدن بدم نمیاد.. به قول تو قبول دارم که هدف از ازدواج و تشکیل خانواده همینه.. به خصوص مایی که از همین اول زندگیمون و بدون عشق و علاقه افسانه ای شروع کردیم باید دنبال یه دلیل و بهونه محکم تر واسه حفظ رابطه امون باشیم. با این حال اولین گزینه ای که به ذهنم رسید و به زبون آوردم و با ناباوری گفتم: – یعنی می گی.. بریم از پرورشگاه یه بچه بیاریم؟ – آره ولی لزومی نداره کسی بفهمه! با بهت بیشتری لب زدم: – چطور ممکنه همچین چیزی؟ بدون اینکه کسی مراحل بارداری تو و شکم بیرون اومده ات و ببینه.. یه بچه بگیریم دستمون و به همه نشون بدیم و انتظارم داشته باشیم که باور کنن بچه خودمونه؟ – اصلاً لازم نیست کسی مراحل حاملگی من و ببینه.. یه مدت می ریم خارج.. همونجا اقدام می کنیم.. من پرس و جو کردم.. مراحلش حتی از ایرانم آسون تره..
منم که اقامت اونجا رو دارم خیلی راحت کارمون راه می افته.. بعد از یه سال برمی گردیم و می گیم بچه امون همونجا به دنیا اومد.. کی می خواد بفهمه؟ اینبار ساکت موندم و نتونستم بلافاصله بعد از حرفش چیزی به زبون بیارم.. حرفاش به نظرم منطقی تر اومد و می شد بهش فکر کرد با همه اینا.. یه چیزی رو دلم سنگینی می کرد و نمی ذاشت تمام و کمال از پیشنهاد ماهیسا استقبال کنم.. درسته که هدفم همین بود و فقط می خواستم با نشون دادن یه بچه تیمورخان و راضی کنم.. درسته که هدف اصلی زندگیم چیز دیگه ای بود که اونم بستگی به همین رضایت تیمورخان داشت.. ولی ته دلم.. انگار نمی تونستم خودم و قانع کنم که وقتی توانایی بچه دار شدن دارم.. چرا باید بچه یکی دیگه رو به فرزندی قبول کنم؟ ماهیسا انگار حرف نگاهم و خوند که یه راه حل دیگه ارائه کرد و گفت: – یا اگه خیلی دلت می خواد..