دانلود رمان انتهاج از بنفشه و رعنا کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، طنز، اجتماعی، خانوادگی، رئال
تعداد صفحات : 2494
خلاصه رمان : این رمان با پایان خوش برگرفته از واقعیت هست. نیکو ، دختری که تو سن کم با پسر خاله ی دوستش که یه دندونپزشک سرشناس هست آشنا میشه و بخاطر علاقه ی طرف مقابل و پدر و مادرش به این مرد خیلی زود این آشنایی به ازدواج ختم میشه اما ازدواجی که تازه شروع طوفان هاست… نیکو بحاطر نقد های مداوم همسرش، هر روز و هر شب تلاش میکنه تا بهتر باشه اما درست زمانی که فکر میکنه به نقطه خوبی رسیده، همسرش رو با دوست صمیمی خودش رو تختخواب پیدا میکنه و باور هاش زیر و رو میشه، حالا دیگه نیکو نمیخواد یه بازنده باشه، هرچقدر هم این مسیر سخت باشه…
قسمتی از داستان رمان انتهاج
با وجود بی حالیم گفتم – چرا… میدونن. اکیپی رفتیم شهربازی، بابام خودش منو رسوند اما بگم زمین خوردم قاطی میکنه! رهام خندید و گفت – اها… پس از اون بابا هاست! نمیدونستم منظورش چیه اما فقط سر تکون دادم چون حال نداشتم حرف بزنم. رهام خم شد رو من و دستمال هارو از زیر لبم بیرون آورد و گفت – رو آسفالت زمين خوردی!؟ آره خفه ای گفتم و با یه وسیله دهنم رو تمیز کرد و پرسید – زیاد زمین میخوری!؟ با شرمندگی گفتم – نه! گاهی! خندید و پیام با آب قند اومد. داد دست منو به سختی صاف نشستم. کمی خوردم که رهام گفت – کامل بخور! پیام دستی تو موهاش کشید و گفت – دیدی؟ فقط شکسته؟
رهام سر تکون داد و گفت – آره یکم ترک برداشته برا همین خونریزی کرده. درستش میکنم نگران نباشید. از حرفش یکم نگرانیم کمتر شد و لیوان تقریبا خالی رو دادم به پیام و گفتم – ببخشید گند زدم به تفریح همتون! پیام لبخند با محبتی زد و گفت – نه بابا… گوشیش زنگ خورد و رد تماس زد. رهام گفت – خب حرفی با هم دارید بزنید شروع کنم یه ساعت نمیتونه حرف بزنه ها. با وجود درد خندیدم و گفتم – نه حرفی ندارم! پیام هم خندید و گفت – برم زنگ بزنم بچه ها از نگرانی در بیان! سر تکون دادم و رفت بیرون از اتاق. رهام به رفتن پیام نگاه کرد. کامل که دور شد نگاهم کرد و آروم گفت – پیام دوست پسرته؟
***
قبل از اینکه من جواب بدم در اتاق دکتر باز شد تا مریض قبلی بیاد بیرون. رهام اومده بود برای بدرقه اون مریض که یه آقای مسن بود. منو دید و لبخند زد. نگاهش افتاد به بابام و برگشت رو من سریع لب زدم – هیچی نمیدونه! لبخندش رو خورد. اون آقای مسن رو بدرقه کرد و منشی گفت – خانم عمادی، اگر پرونده نداری این برگه پرونده رو پر کنید! دکتر خودش رو به من گفت – بفرمایید داخل پر کنید! منشی متعجب به ما نگاه کرد که بلند شدیم بابا هم بلند شد برگه رو گرفتیم و رفتیم داخل. رهام پشت میز نشست و گفت بفرمایید. سلام کردیم و بابا گفت – سلام آقای دکتر ، دختر خانوم ما دو روزه میگه دندونم درد میکنه! با شرمندگی به رهام نگاه کردم. دکتر به تخت اشاره کرد و گفت – بشینید تست کنم.