دانلود رمان آدمکش اثر هاله بخت یار با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
ساینا فتاح، بعد از مرگ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانهی خارج درس خوندن از خونه بیرون می زنه و تبدیل میشه به یکی از مواد فروشهای لات تهران، دختری که شب هاش رو تو خونه تیمی صبح می کنه تا بالاخره رد قاتل رو میزنه، سورن سلطانی، مرد جوان و بانفوذی که ساینا قصد داره عاشقش کنه و بعد اون رو بکشش …
خلاصه رمان آدمکش
آنقدری در این چند وقت تمرین کرده بود که می دانست محال است معذب بودنش با آن لباس ها را پیش چشم همه بروز دهد. بالاتنه ی سنگ دوزی شده و دامن کوتاه سرخش و شال طلایی رنگ عربی دور کمرش، تنها پوششی بود که به تن داشت و انگار نه انگار که همان تیرانداز ماهر چند دقیقه قبل بود. چشم ها اندام سفید و تراش خورده اش را موشکافانه رصد می کردند و او خیره به سومین دختری که در حال نمایش رقصش بود، منتظر مانده بود تا نوبتش شود
برای ورود به این عمارت، باید مهارت های زیادی یاد می گرفت و گرفته بود! از تیراندازی و دفاع شخصی، تا تشخیص و جاسازی و فروش مواد و آخر از همه، دلبری در مواقع مورد نیاز! یاد گرفته بودند زمانی که هیچ صلاحی ندارند، از خودشان مایه بگذارند و ساینا هنوز هم اینجا بودنش را باور نمی کرد. اگر پدرش زنده بود و در این وضعیت او را می دید، چه می گفت؟
تحسین و تشویقش می کرد برای ادامه ی انتقامی که همه چی ِ ز دخترش را گرفته بود ؟ – بعدی! صدای زنی که مسئولشان بود، هشدار داد که نوبتش رسیده… با قدم هایی محکم اما درونی لرزان وسط سالن رفت و در پیست رقص ایستاد. موهای بسته شده اش را با یک حرکت باز کرد و موهای مشکی رنگش که مثل آبشاری تا پایین کمرش رها شد، از عمد تابی به گردنش داد و آهنگ پخش شد!
نفس عمیقی کشید و با لبخندی دلبرانه شروع کرد… شک نداشت برنده ی بازی، خودش است و خودش! صدای بلند آهنگ عربی آن هم وسط عمارت، باعث شد تک خنده ای کند: به نفعتونه گزینش تا قبل از رسیدن منصور تموم شه! اگه بیاد و ببینه وسط عمارتش دارن عربی می رقصن اتفاق های خوبی نمی افته…
محافظ همانطور که پشت سرش حرکت می کرد جواب داد: نگران نباشید قربان. تا چند لحظه دیگه تمومه. سورن هر دو دستش را در جیب شلوارش فرو برد و درست لحظه ای قبل از کج کردن راهش سمت در خروج عمارت، چشمش از در نیمه باز سالن گزینش به دختری وسط پیست رقص افتاد و ایستاد. موهای بلند و موج دارش، با هر حرکتش تکان می خورد و ماهرانه به کمر باریکش تاب می داد
ترکیب رژ سرخ و چشمان خاکستری اش، عجیب جذابش کرده بود و درست لحظه ای که نگاهش اتفاقی به سورن افتاد، محافظ قدمی نزدیکش شد و گفت: قربان… هواپیما تا چند دقیقه دیگه می شینه. دختر بی توجه به سورن، روبرگرداند و به ادامه ی رقصش پرداخت و سورن بی اراده هر دو دستش را محکم مشت کرد و چشم برداشت: بریم… تیراندازی حرفه ای، رقص حرفه ای تر! سورن باید گستاخی را هم به لیست مهارت های او اضافه می کرد …
مرجع این مطلب رسانه فرهنگی رمانبوک به نشانی: رمان آدمکش
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " آیرل رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.