آیرل رمان
دانلود رمان های عاشقانه جدید و پرطرفدار جذاب
رمان آدمکش از هاله بخت یار دانلود رایگان

رمان آدمکش از هاله بخت یار با لینک مستقیم

دانلود رمان آدمکش از هاله بخت یار کامل رایگان

ژانر رمان : عاشقانه، انتقامی

تعداد صفحات : 1155

خلاصه رمان :پدرش کشته شد. قاتل پیدا نشد. ساینا اما تصمیم گرفت خودش عدالت را اجرا کند… به روش خودش! از خانه گریخت با نقاب یک دانشجوی ساده، و بدل شد به یکی از ترسناک‌ترین موادفروش‌های جنوب شهر… دختری در دل تاریکی، دنبال یک اسم می‌گشت: سورن سلطانی. مردی جذاب، ثروتمند و مرموز. و حالا ساینا یک نقشه دارد: دلش را به‌دست بیاورد، اعتمادش را جلب کند… و بعد… درست وقتی که عاشق شد، کار را تمام کند. اما بازی عشق و انتقام هیچ‌وقت ساده نیست…

قسمتی از داستان رمان آدمکش

آنقدری در این چند وقت تمرین کرده بود که می دانست محال است معذب بودنش با آن لباس ها را پیش چشم همه بروز دهد. بالاتنه ی سنگ دوزی شده و دامن کوتاه سرخش و شال طلایی رنگ عربی دور کمرش، تنها پوششی بود که به تن داشت و انگار نه انگار که همان تیرانداز ماهر چند دقیقه قبل بود. چشم ها اندام سفید و تراش خورده اش را موشکافانه رصد می کردند و او خیره به سومین دختری که در حال نمایش رقصش بود، منتظر مانده بود تا نوبتش شود برای ورود به این عمارت، باید مهارت های زیادی یاد می گرفت و گرفته بود! از تیراندازی و دفاع شخصی، تا تشخیص و جاسازی و فروش مواد و آخر از همه، دلبری در مواقع مورد نیاز! یاد گرفته بودند زمانی که هیچ صلاحی ندارند، از خودشان مایه بگذارند و ساینا هنوز هم اینجا بودنش را باور نمی کرد. اگر پدرش زنده بود و در این وضعیت او را می دید، چه می گفت؟

تحسین و تشویقش می کرد برای ادامه ی انتقامی که همه چی ِ ز دخترش را گرفته بود ؟ – بعدی! صدای زنی که مسئولشان بود، هشدار داد که نوبتش رسیده… با قدم هایی محکم اما درونی لرزان وسط سالن رفت و در پیست رقص ایستاد. موهای بسته شده اش را با یک حرکت باز کرد و موهای مشکی رنگش که مثل آبشاری تا پایین کمرش رها شد، از عمد تابی به گردنش داد و آهنگ پخش شد! نفس عمیقی کشید و با لبخندی دلبرانه شروع کرد… شک نداشت برنده ی بازی، خودش است و خودش! صدای بلند آهنگ عربی آن هم وسط عمارت، باعث شد تک خنده ای کند: به نفعتونه گزینش تا قبل از رسیدن منصور تموم شه! اگه بیاد و ببینه وسط عمارتش دارن عربی می رقصن اتفاق های خوبی نمی افته… محافظ همانطور که پشت سرش حرکت می کرد جواب داد: نگران نباشید قربان.

تا چند لحظه دیگه تمومه. سورن هر دو دستش را در جیب شلوارش فرو برد و درست لحظه ای قبل از کج کردن راهش سمت در خروج عمارت، چشمش از در نیمه باز سالن گزینش به دختری وسط پیست رقص افتاد و ایستاد. موهای بلند و موج دارش، با هر حرکتش تکان می خورد و ماهرانه به کمر باریکش تاب می داد ترکیب رژ سرخ و چشمان خاکستری اش، عجیب جذابش کرده بود و درست لحظه ای که نگاهش اتفاقی به سورن افتاد، محافظ قدمی نزدیکش شد و گفت: قربان… هواپیما تا چند دقیقه دیگه می شینه. دختر بی توجه به سورن، روبرگرداند و به ادامه ی رقصش پرداخت و سورن بی اراده هر دو دستش را محکم مشت کرد و چشم برداشت: بریم… تیراندازی حرفه ای، رقص حرفه ای تر! سورن باید گستاخی را هم به لیست مهارت های او اضافه می کرد … مطمئنید که نمی خواید دخترتون یا آقا رو ببینید خانم جان؟

من نمی دونم چرا هر دوتون انقدر لجبازی می کنیداین از شما که به زور سر پا ایستادید و دارید از شوهر و بچه تون دل می کنیداونم از آقا که شما رو با این حال داره می فرسته که بریدلحن بغض دار مریم در گوشش پیچید و نگاهش را از چهره ی رنگ پریده اش در آینه ی کوچک بیمارستان گرفت. آماده شده بود که برودبا همان دست های تا آرنج در گچ و پایی که به تازگی گچش را باز کرده بود. با بخیه هایی که به تازگی کشیده بود و صورتی که هنوز کبود بود و زخم داشتآب دهانش را به جان کندنی پایین فرستاد و سمت مریم برگشت. کل وسایلش در چمدان کوچکی جلوی تخت بود کار ما از لجبازی گذشته! بریم مریمحالش خوب نبود. نه جسمش و نه روحشدر سرش انگار هزاران نفر همزمان حرف می زدند! سرزنش می کردند، قضاوت می کردندمی ترسید از دیدن دخترکش برای اولین بار!

مشخصات کتاب
  • نام کتاب: آدمکش
  • ژانر: عاشقانه، انتقامی
  • نویسنده: هاله بخت یار
  • ویراستار: آیرل
  • تعداد صفحات: 1155
  • منبع تایپ: آیرل
  • 166 بازدید
https://ayrelroman.ir/?p=5321
لینک کوتاه مطلب:
برچسب ها
موضوعات
آخرین نظرات
نماد اعتماد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " آیرل رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.