آیرل رمان
دانلود رمان های عاشقانه جدید و پرطرفدار جذاب
رمان آخرین‌ گلوله از نیلوفر سامانی دانلود رایگان

رمان آخرین‌ گلوله از نیلوفر سامانی با لینک مستقیم

دانلود رمان آخرین‌ گلوله از نیلوفر سامانی کامل رایگان

ژانر رمان : مافیایی، پلیسی، عاشقانه، هیجانی

تعداد صفحات : 2159

رمان آخرین‌ گلوله

خلاصه رمان : سرگرد بردیا محمدی پس از ماه ها تلاش برای دستگیری امیرسام دلاوری با شکستی بزرگ مواجه می‌شود اما این باخت قرار نیست تنها امتحان وی باشد! امیرسام که عضوی از مافیا بزرگ کشور است برای جبران خسارت های وارد شده تصمیم به ربودن بهار ،خواهر بردیا می‌گیرد. سرگرد جوان ما برای نجات خواهر اش با این باند مواجه می‌شود و این رویداد سبب آشکار شدن راز‌ی بزرگ می‌شود! رازی که زندگی همه را دگرگون می‌کند.

قسمتی از داستان رمان آخرین‌ گلوله

چهره اش از درد مچاله شده بود که گفت _نوبت خنده منم میرسه دختر قناد! بهار نزد دلاوری رفت. دستاش را به سمت پسر دراز کرد تا او را از روی زمین بلند کرد تا ببینیم. امیرسام دست بهار را گرفت اما بلند نشد. با یک حرکت غیر منتظره دختر را به سمت خود کشید. دست دیگرش را روی زمین گذاشت تا مانع برخورد سر بهار با زمین بشود. دختر که مانند او نقش زمین شده بود گفت _روباه مکار! _گفتم نوبت منم میشه! هر دو نفر همزمان زیر خنده زدند. روی زمین برفی دراز کشیدند. امیرسام درحالی که به خنده های بهار می نگریست گفت _اوایل که به عمارت اومدی هر کاری کردم که از اینجا بری. یادته؟ _آره.حتی یه مار هم داخل اتاقام انداختی. اولش واقعا ترسیدم. امیرسام روی زمین نشست.

چشم هایش را به دختر دوخت. _هیچ وقت فکر نمی کردم یه روز همچین چیزی رو بگم ولی مرسی که مقاومت کردی و نرفتی. دختر که همچنان روی زمین دراز کشیده بود، از خنده دست کشید. _چرا؟ -چون از وقتی اومدی ،زندگی یه معنا دیگه پیدا کرده. از بوی کیک گرفته تا برف بازی امروز! من خیلی وقت بود که همچین چیزایی رو تجربه نکرده بودم. بهار در کنار پسر نشست. در حالی که نگاه هر دو نفر بهم گره خورده بود بهار گفت _میدونی برف بازی امروز رو چی تکمیل میکنه؟ _چی تکمیل میکنه؟ _آدم برفی! بیا تا قبل از اینکه برف ها آب نشدن آدم برفی بسازیم. نیم نگاهی به ساعت مچیاش انداخت و مجدد گفت _من یک ساعت دیگه باید قنادی باشم. _پس بیا بسازیم. امیرسام گوله بزرگی را برای تن آدم برفی و بهار گوله کوچکتری را برای صورت آدمک درست کرد.

تن و سر آدم برفی را بهم وصل کردند. بهار_من میرم خونه تا هویج بیارم. امیرسام برف های اطراف را کنار زد. چند تا سنگ ریز را برای چشم و دکمه آدم برفی برداشت.بهار نیز هویج را در صورت آدمک فرو کرد. دو شاخه کوچک را نیز به عنوان دست قرار دادند. هر دو به آدم برفی کوچکشان نگاه کردند که دلاوری گفت _مثل اینکه به جزء کیک پختن کارای دیگه هم بلدی. _فکر کنم تو هم به جزء آزار و اذیت کارای دیگه بلدی. امیرسام با حزن گفت _آخرین بار با مامانم آدم برفی ساختم. پنجسالم بود! الان حتی صورتش هم یادم نمیاد. _چه اتفاقی براش افتاد؟ _تو سانحه رانندگی پدر و مادرم رو از دست دادم. _متاسفم. _مهم نیست! بهار نگاهی به دستهای قرمز پسر انداخت. او در تمامی این مدت دستکش نداشت و از شدت سرما دست هایش سرخ شده بودند.

شال را از دور گردناش برداشت و به دور دست های پسر پیچید. امیرسام_من مرد سرما هستم. این کارا چیه؟ _تو فعلا روباه مکاری! _نظرت چیه برای این روباه مکار قهوه درست کنی تا گرمم بشه؟ بهار دستاش را زیر چانه اش گذاشت و متفکرانه گفت _فکر خوبیه! هر دو به سمت عمارت برگشتند. بهار وارد اتاقش شد تا لباس مناسبی برای قنادی پیدا کند. با صدای تقتق در گفت _بله؟ امیرسام در را گشود. تا گردن سرش را داخل اتاق کرد. _شال گردنت رو آوردم. پسر نیم نگاهی به اتاق بهار انداخت.از پرده های سفید حریر تا ست سرویس خواب همرنگاش! در رنگ سفید آرامشی نهفته بود که هر کس را مجذوب خود میکرد. امیرسام نیمه دیگر بدناش را نیز از چهارچوب در عبور داد.

مشخصات کتاب
  • نام کتاب: آخرین‌ گلوله
  • ژانر: مافیایی، پلیسی، عاشقانه، هیجانی
  • نویسنده: نیلوفر سامانی
  • ویراستار: آیرل
  • تعداد صفحات: 2159
  • حجم: 7.20 مگابایت
  • منبع تایپ: آیرل
خرید کتاب
40,000 تومان
دانلود بلافاصله پس از پرداخت
  • 393 بازدید
  • 40,000 تومان
https://ayrelroman.ir/?p=6461
لینک کوتاه مطلب:
برچسب ها
موضوعات
آخرین نظرات
نماد اعتماد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " آیرل رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.