معرفی و دانلود رمان آخرین کوچ اثر شارلوت مک کاناگی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
در جهانی که زیباییهایش، یکبهیک در حال نابودی است، تنها سفر و جستوجوی آخرین نشانههای حیات میتواند روح یک عاشق طبیعت را آرام کند. در کتاب آخرین کوچ داستان زنی را خواهید خواند که همچون درناهای مهاجر، به سفر و رفتن میاندیشد و روح پرسشگرش برای رکود و ماندن ساخته نشده است …
خلاصه رمان آخرین کوچ
دو دنیا وجود دارد. دنیایی که از آب، زمین، خاک و مواد معدنی درست شده است؛ دنیایی که هسته، گوشته، پوسته و اکسیژنی برای نفس کشیدن دارد. دنیای دیگر از ترس ساخته شده است. من در هر دو زندگی کردهام و خوب می دانم چقدر راحت میشود یکی را با دیگری اشتباه گرفت، آن قدر که دیگر دیر شود. به چشمان همبندهایت نگاه می کنی تا شاید بتوانی معنای مرگ را در آنها ببینی، هر چهره ای را که میگذرد تماشا میکنی، به زمزمه های خشمگین گوش فرا میدهی تا نشانهای بیابی از اینکه هدف بعدی تویی، به دیواره های سلولت چنگ میزنی تا آزاد شوی، تا بیرون بروی، تا به هوا و آسمان برسی، نه این قبری که هر
لحظه برایت تنگتر میشود. دنیای ترس از مرگ هم بدتر است. دنیای ترس از هر چیزی بدتر است. و یک بار دیگر راهش را به سمتم باز کرده در میان اقیانوس اطلس، داخل این کابین لرزان. امشب اولین شبی است که نتوانستهام بخوابم با دندانهایی که بر اثر سرما مدام به هم میخورند آرام زمزمه میکنم. -پوشپرهای اولیه. شاهپر، پوشپرهای میانی، سرشانه، روتنه، پس گردن، کاکل… لعنتی. بلند می شوم. امشب حتی مانترا هم نمیتواند به دادم برسد، اصلاً نه آرامم میکند نه فکرهای بد را دور میکندو نه از وحشت دل آزار این اتاق بسته و بیآسمان کم میکند. چراغ قوه مسافرتیام را روشن میکنم و جوری روی کوله ام ثابتش
میکنم که مستقیم به دفترچه یادداشتم بتابد. مینویسم: نایل باید جلوی این حمله عصبی را بگیرم نفسهات کجان، وقتی که بهشون احتیاج دارم؟ پس احساساتت کجان، اون آرامش بی انتهات کجاست؟ یک هفته ای میشه که از یخها فرار کردیم. داریم به سمت جریان لابرادور میریم که سموئل میگه خطرناکه، میگه کل این اقیانوس خطرناکه، اگه بودی مطمئن نیستم خوشت میاومد. به نظرم تو دوست داری توی خشکی و جای سفت و محکم باشی اما دریا مثل آسمونه و هر چقدر هم این دو تا رو ببینم، سیر نمیشم. وقتی مردم، توی زمین دفنم نکنین. من رو توی باد پخش کنین. دست برمیدارم. چون اشکها دیدم را تار کردهاند …
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " آیرل رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.