رمان آجر لق

دانلود رمان آجر لق اثر هدی بهرامی نیا به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

مادربزرگم یک بار بهم گفت زن در خانه زندگی مثل آجرهای دیوار می‌ماند. کدام خانه را دیدی که سقفش بدون دیوار بتواند سقف باشد و نریزد؟ این وظیفه زن است که درایت به خرج بدهد، اگه بخواهد مثل آجر کوره ندیده از خودش خامی نشون بدهد که زود آن خانه و زندگی از هم می‌پاشد. گوشت با من است آتیه؟ یا چشمت پی شیطنت است؟ آجر دیوارای خانه اگه سست بود، اگه چفت و بستش خوب نبود، اگه لغزید هزاری هم که بخواهی ترمیمش کنی اون خانه دیگر خانه نیست …

خلاصه رمان آجر لق

از پشت کانکس حراست می‌خواستم رد شوم و بروم که صدای نگهبان آمد خانم دانشجویی؟ کارتتو در بیار. نه مشکل منکراتی داشتم نه با دوست پسرم بودم. فقط بدشانس بودم که دیر از خواب بلندشده بودم و روزم گلستان شده بود کارتم را درآوردم و تا براندازم کرد و خواست تحویل بدهد ماشین شاسی بلند مشکی سفید با سرعت گیت را رد کرد مزاحم معروف. با دو رفتم داخل محوطه دانشگاه و باز آه از نهادم بلند شد. مینی بوس آبی بنز قدیمی از جلوی ایستگاه حرکت کرد و این یعنی تا ربع ساعت دیگر هیچ وسیله نقلیه‌ ای

نمی‌آمد. کمی بالاتر از ایستگاه مشکی سفید مزاحم ایستاده بود. از کنارش که رد شدم از شیشه پایین کشیده اش گفت: سوارشو برسونمت تا کلاست. قدم هایم کمی سست شد اولی و دومی کند و کندتر و نهایتا سومی متوقف شد بروم؟ می‌ارزید؟ با لحن خاصی آتیه گفت. گوشم زنگ زد. در فاصله یک روز چطور من را شناخته بود؟ آن هم من نسبتا ساکت و سر به زیر دانشگاه را؟ سحر قرار بود خبرش را برایم بیاورد یا خبرم را برایش؟ قدم چهارم استارت گونه بود. -لجبازی نکن. کلاست دیر شده. بی توجه به حرفش استارتم را ادامه

دادم و دوباره دور قدم‌ هایم تند شد. با هن و هن ساعت هشت و ده دقیقه به در کلاس رسیدم با احتیاط در کلاس را باز کردم. از نبود استاد که مطمئن شدم از فکرم گذشت که چه کار خوبی کردم سوار ماشین مزاحم نشدم. سحر کیفش را از روی صندلی کنارش برداشت و روی صندلی ولو شدم ستون فقراتم صاف شد و پوف کشداری بابت راحت شدن از آن درد سنگین کشیدم رو کردم سمت سحر و گفتم: سحری صبح که میومدم اون مزاحم دیروزیه منو به اسم صدا کرد. آمارمو گرفته با انگشتش ضرب گرفت روی دستی صندلی …