دانلود رمان شیطان عاشق میشود از طناز رادمنش کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : 1426
خلاصه رمان : پسری به اسم داروین. پسر داستانمون بی همه چیز است و خانوادش اصلا قبولش ندارن، در یک شب سرنوشتش عوض مشه. تو عمارت مهمونی بزرگ برگزار میشه. داروین که ۱۵ سالش بوده یه لیوان نوشیدنی میخوره. صبح که پا میشه میبینه تو تخت خواهرشه، اونا میگن که به خواهرش دست درازی کرده. پسر قصمون رو از خونه می ندازن بیرون اما… داروین با تمام این سختی ها و رنج ها بزرگ میشه، میشه بزرگترین تاجر ایران …
قسمتی از داستان رمان شیطان عاشق میشود
دیگه حتی حرمت های مادر بودنم بین ما شکسته تا چقدر حرمت می مونه هااااا اگه قراره بدبخت بشی مادرت حرف نزنه پدرت فقط نگاه کنه و برادرت سکوت کنه وتنها خواهرت برای بی قراریت گریه کنه برای بی کسیت برای بدبختیت برای روزهای که تمام دخترای فامیل برای بهترین لباس عروسی که از فرانسه امده ذوق کنن وعروس با گریه به اتیش بکشه لباس یادمه سر لباس عروس چنقدر کتک خوردم از پدرم وکمربندش که تا حالا اصلا نمی دونستم درد کتک چیه چرا یک شبه تمام خانواده مهربون دلسوزم شدن خانواده ناتنی سیندرلا چشمام از چشمای به اشک نشسته مادرم گرفتم روی صندلی های سبز اریشگاه نشستم.
زنی وارد اریشگاه شد با صدای نسبتن بلندی گفت پژو که جلوی نمایشگاه پشت اریشگاه پارک شده مال کیه هر چه سریع تر جاشو عوض کنه. مادرم سریع مانتوش پوشید از اریشگاه زد بیرون زنم همراه مادر به بیرون رفت بعد چند دقیقه زن دوباره وارد اریشگاه شد. گفت عروس خوشگله اقا دوماد امده دنبالتون. با بی حوصگی شنلمو پوشید با اون پاشنه بلندای مزخرف از اریشگاه زدم بیرون وقتی کنار خیابون ایستادم هیچکی نبود بعد چند دقیقه ون مشکی جلوم ترمز کرد با تمام سرعت من به داخل پرت کردن و دوباره راه افتاد تمام این اتفاق ها در عرض ۲ثانیه طول کشید. دیگه بریده بودم فوقش می کشتنم پس با خیال راحت روی صندلی ون نشستم دزده با چشمای گرد شده نگام کرد.
خندم گرفته بود ادم دزدیم انقدر بدون سر و صدا نوبره والا. با مشت کوبیدم به کاپوت ماشین اگه پیداش کنم خونش حلاله دختره بی همه چیز ایروی منو می بره اره. اونم تو شب عروسیمون!!!! بیچارش می کنم. برگشتم سمت عمو اصلا حالش خوب نبود اما اینا اصلا بر من مهم بود الان فقط ابروم مهم بود رفتم نزدیک و داد زدم: من: عمو طناز کجاست؟؟ عمو همین طور که قفسه ی سینش رو ماساژ می داد با صدای تحلیل رفته ای گفت: به خدا منم نمی دونم پسر. وای حالا با این ابرو من چی کار کنم؟ آنقدر عصبی بودم که اگه طناز پیدا می کردم مطمانم می کشتمش پشتمو به عمو کردم با کلافگس تو موهام چنگی زدم تو نمیدونی با کی در اوفتادی.