دانلود رمان سایه مجنون از هانیه محمدیاری کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات : 1998
خلاصه رمان : ماهک دختر دبیرستانی که عاشق امیرعلی ستوده میشه. مردی که همه رو اسمش قسم می خورن و تا حالا هیچ دختری رو به دل و تختش راه نداده. اما ماهک با سادگی و ناز ذاتی از خیلی وقت پیش دل امیرعلی رو مال خودش کرده و خودش خبر نداره. دختری که از همه ی مردا و لمس شدن توسطشون می ترسه، حالا رویای آغوش امیرعلی رو داره. وقتی که قراره عاشقانه هاشون و با هم آغاز کنن، برای هم ممنوعه میشن و حالا نوبت ماهک ترسو و مظلوم ماست که هر کاری برای تصاحب عشقش کنه. حتی گذشتن از…
قسمتی از داستان رمان سایه مجنون
نگاه از چشمان او گرفت. بغضش از زندگی پر غصه ی خودش بود. _نمی شه….نمی تونم…..تحمل خانواده ی عموم، خیلی سخته. مخصوصا وقتی همه شون یه جا جمع می شن…..دلم نمی خواد کنارشون باشم و مجبور بشم که ببینمشون. امیرعلی با حرص و خشم گفت: _مال من که بشی، دیگه نمی زارم هیچ کدومشون و ببینی. ماهک با بغض لحظه ای چشم بست و نفس بلندی کشید تا اشکش نچکد. _ای کاش این لطف و در حق من بکنی و نزاری هیچ وقت ببینمشون. گرچه حساب عمو محمود، از اونا جداست. تنها کسی که با همه ی ناتوانیش، همیشه پشتم بود، عمو محمود بود. اما…..خب طفلی عموم اونقدر آدم قدرتمندی نبود هیچ وقت. همیشه از زن عموم حساب می برد.
امیرعلی اخم هایش درهم رفته بود. ماهک عزیزش، چه غصه ها که در دل نداشت و اینگونه با غرور ایستاده بود. _عموت چرا این طور شد؟ منظورم زمینگیر شدنشه. ماهک کمی از نوشابه اش را نوشید تا بغضی که داشت خفه اش می کرد را فرو دهد. برایش گفتن از زندگی پر رنجش، سخت بود. او غصه ها را زندگی کرده بود. _چند سالی می شه….طفلی عمو محمودم، هیچ وقت طعم خوشبختی رو نچشید. تو تموم زندگیش گوش به فرمان و مطیع زن عموم بود….خب زن عموم اخلاق خاصی داره….. بداخلاق و بی اعصابه…..عموم نقطه ی متفاوت زن عمومه. ذاتا آدم آرومیه. اهل دعوا و بحث و جدل نیست. تا وقتی حالش خوب بود، از صبح تا شب کار می کرد و زحمت می کشید….
برای گذروندن زندگی، هر کاری می تونست می کرد تا نون حلال، هر چند کم و ناچیز، بیاره سر سفره ش…. یه مدت رفته بود تو کار بنایی و اینجور کارا. می گفت پول بیشتری بهش می دن…. اون روزم بالای داربست بود که این اتفاق افتاد….. امیرعلی با تأسف به چشمان پر اشکش، نگاه دوخته بود. او راست می گفت که دنیاشان خیلی متفاوت است. این غصه ها و دردها را هیچ وقت نداشت و درک همه ی این غم ها برای دختری تنها و بی پناه، برای اویی که لای پر قو بزرگ شده بود و هر چه را که می خواست داشت، عجیب و سخت بود. دلبرکش غصه های زیادی در دل داشت. _متاسفم. نمی خواستم ناراحتت کنم. ماهک با پشت دست،اشک هایش را پاک کرد و غمزده لبخند زد.