آیرل رمان
دانلود رمان های عاشقانه جدید و پرطرفدار جذاب
رمان قاب سوخته از پروانه قدیمی دانلود رایگان

رمان قاب سوخته از پروانه قدیمی با لینک مستقیم

دانلود رمان قاب سوخته از پروانه قدیمی کامل رایگان

ژانر رمان : عاشقانه

تعداد صفحات : 1937

رمان قاب سوخته

خلاصه رمان : نگاه پر از نگرانیم را به صورت افرا دوختم. بدون توجه به استرس من به خیارش گاز می زد. چشمان سیاهش با آن برق پر شیطنتش دلم را به آشوب کشید. چرا حرفی نمی زد تا آرام شوم؟ خدایا چرا این دختر امروز دردِ مردم آزاری گریبانش را گرفته بود؟ با حرص به صورت بیخیال دختر خاله‌ام زل زدم و غریدم: – تورو خدا، اون خیار وامونده رو ول کن و بگو جواب بابامو چی بدم. ایکاش زودتر بهش گفته بودم کدوم شهرو توی انتخابم زدم.

قسمتی از داستان رمان قاب سوخته

مادرم ابرو درهم کشید. افرا همه چیز را برای مادرم تعریف کرد. مادرم به فکر فرو رفت بعد از چند لحظه نگاهی به من کرد و گفت: بریم شام درست کنیم تا افرا از گشنگی غش نکرده. افرا تو هم بیا سالاد درست کن. میخواست حال و هوای افرا را عوض کند. در حین کار کلی خندیدیم. مادرم سربه سر افرا میگذاشت و افرا در جواب دادن کم نمی آورد در نهایت شام را در فضای شادی سرو کردیم. وقتی وارد خانه ویلایی دایی سهراب شدیم، ارس روی کاناپه نشسته بود با این که سه روز بود از بیمارستان مرخص شده بود حالش خوب بود. با دیدن ما چشمانش ستاره باران شد. قلبم به تپش افتاد. صورتم گر گرفت. نگاه تیز حمیرا روی من بود. از ترس سرم را پایین انداختم.

دایی سهراب جلو آمد و خوش آمدمان کرد. حمیرا هم به تبعیت از همسرش جلو آمد و با لبخند سردی خوش آمد گفت. بعد از احوال پرسی مبلی که حمیرا به نشستن دعوتمان کرد رفتیم. ارس تلاش کرد از روی کاناپه برخیزد. درد در چهره اش نمایان شد. قلبم تیر کشید. تا لب باز کردم چیزی بگویم مادرم سمتش حرکت کرد. سرش را بوسید و او را به نشستن دعوت کرد. بلند نشو عزیز دلم. کلی بخیه روی شکمته، مراقب باش. ارس نفس عمیقی کشید. آخه بی ادبیه! این چه حرفیه؟ برای هر مهمونی که میاد از جا بلند شی که باز بیمارستان ..لازمی. حمیرا کنار مادرم ایستاد و رو به پسرش گفت: عزیزم چقدر سفارش کردم تکون نخور. ارس اخمی کرد و گفت: -به خدا بچه نیستم، این طور ابراز نگرانی می کنید.

با آمدن خاله هما، دایی سیامک و خاله سیما مهمانی رسمیت پیدا کرد. طوفان و هومان دو سمت ارس را اشغال کرده بودند. هلیا و افرا هم کنار من بودند. گاهی نگاهم با نگاه مشتاق ارس تلاقی پیدا میکرد قلبم هری پایین میریخت. همین که می توانستم با آن فاصله ببینمش برایم کافی بود. همه در حال گپ زدن بودند، زنگ آیفون به صدا در آمد. طوفان به سرعت خود را به آیفون رساند. کمی مکث کرد و گفت: – رادمان؟! رادمان برگشته؟! هلیا خندید و رو به افرا نگاهی کرد و گفت: امروز صبح رسیده، درسش تموم شده. افرا اخمی کرد و سرش را به سمت مخالف چرخاند. طوفان در را باز کرد و برای استقبال به حیاط رفت. رادمان با صورتی سرخ و گر گرفته وارد پذیرایی شد.

بعد از احوالپرسی با خانواده به سمت ارس رفت با نگرانی سر تا پایش را نگاه کرد. چه بلایی سرت اومده؟ باورم نمی شد، فرهود تونسته باشه تو رو بزنه. ارس لبخندی زد و با کمک طوفان جلوی پای رادمان ایستاد. دستش را در دست فشرد و گفت: خودمم فکر نمیکردم هر چی بود به خیراً گذشت. رادمان با اخم نگاهی به ارس کرد. به خیر گذشته و تو به این روز نشستی؟ نگران نباش، خوبم. رادمان نگاهی به اطراف کرد و بدون توجه به افرا نگاهش سمت خان بابا کشیده شد. اون الدنگ رو چه کار کردید؟ همه با دعوت دایی سهراب به نشـستن، سرجای خود نشستند. رادمان هم جای طوفان سمت راست ارس نشست. خان بابا گلویش را صاف کرد و رو به ارس گفت: خان داداشم اومد به دیدنم و ازم خواست یه جوری این مشکل رو حل کنیم که دیگه تکرار نشه.

مشخصات کتاب
  • نام کتاب: قاب سوخته
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: پروانه قدیمی
  • ویراستار: آیرل
  • تعداد صفحات: 1937
  • حجم: 7.29 مگابایت
  • منبع تایپ: آیرل
خرید کتاب
40,000 تومان
دانلود بلافاصله پس از پرداخت
  • 629 بازدید
  • 40,000 تومان
https://ayrelroman.ir/?p=6043
لینک کوتاه مطلب:
برچسب ها
موضوعات
آخرین نظرات
نماد اعتماد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " آیرل رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.