دانلود رمان غمزههای کشندهی رنگها دقایقی قبل از مرگ از گلناز فرخ نیا کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : 1465
خلاصه رمان : من سفید بودم، یک سفیدِ محضِ خالص که چشمم مانده بود به دنبالهی رنگین کمان… و فکر میکردم چه هیجانی دارد تجربهی ناب رنگهای تند و زنده…
اما تو سیاه قلم وجودت را چنان عمیق بر صفحهی جانم حک کردی، که دیگر جادوی هیچ رنگی در من اثر نکرد.
و من قاتل رنگها شدم، قاتلی که سخت عاشق و شیفتهی غمزهی کشندهی رنگها پیش از مرگشان میشد و این درد، درد کمی نبود…
قسمتی از داستان رمان غمزههای کشندهی رنگها دقایقی قبل از مرگ
از هوا گیر صدای نالههای عجیبی را میشنوم دستپاچه نگاهی به درسا میاندازم که انگار حواسش نیست و هول از در دستشویی بیرون میزنم و در همان تاریکی به دنبال منبع صدا به اتاق مهمان میرسم که در اینجور مواقع اتاق مانتوها و تعویض لباس و تجدید آرایش خانومها محسوب میشد. حدسم به یقین تبدیل میشود که صدا، صدای نالهی مهساست لحظهای خون به مغزم نمیرسد این میزان از بيشعوری و عدم درک موقعیت آن دو، چنان حس نفرت را در من بالا میزند که با نیت ریختن آبرویشان میخواهم در را با شدت باز کنم ولی متوجه میشوم لای در باز است و همین باعث میشود ضربان قلبم در لحظه هزار برابر تندتر بکوبد هزاران سوال ترسناک در سرم شکل میگیرد.
اگر جای من درسا از سر شیطنت به اینجا میآمد چه؟ و یا هر کدام از فاميلها؟ حتی خود مامان پری. بهادادن به رابطه در این حد به نظرم وقیح و بیمار گونه میآمد در با فشار دست من به آرامی به عقب میچرخد و با دیدن مهسایی که روی زمین افتاده و صورتش زیرکفش کیوان دارد له میشود چنان جا میخورم که درجا خشکم میزند دیگر نه ضربان قلبم را حس میکنم و نه نفسم بالا میآید. چشمانم از روی صورت کبود شده مهسا که با التماس دارد به طرز عجیب و غیر متعارفی ناله میکند کم کم بالا میآیدو به ساق پای کیوان میرسد که داخل پاچه شلوار خوش دوخت و ابریشمی اش دارد میان پنجه های مهسا فشرده میشود …
***
مهسا یه قدم از من فاصله میگیرد و من هنوز تسلط لازم برای حرف زدن را ندارم چرا که هنوز صدای عربده های آن شبش تو گوشم زنگ میزند. آن هم زمانی که در خانهی آن مرد مرموز پناه گرفته و مثل بید میلرزیدم. شبی که مخوف ترین تجربهی زندگیم بود. سپس نگاهش را به مهسا میدوزد و با همان آرامش دیوانه کننده ادامه میدهد: خواهرزادتون مریضهای منو بعد از مطب تو خیابون خفت میکنه که شما رفتار عجیبی از دکتر ندیدید؟ برخورد خاصی باهاتون نکرده؟
مردم ترسیده بودن، زنگ زدن به منشی که راسته آقای دکتر تعادل روانی نداره؟ هنوز از بهت و وحشت شنیدن خرابکاری های خودم از دهان کیوان بیرون نیامده ام که سیلی محکمی صورتم را به راست میچرخاند. در باورم نمیگنجد دست مهسا تا به این اندازه سنگین و دردناک باشد. این بار منم که یک قدم عقب میروم، درد اولیهی سیلی که تمام میشود تازه حقارت تمام جانم را پر میکند. دست خودم نیست که با نفرت میگویم: برین گمشین جفتتون تو هم مهسا خانوم اونقدر کتک بخور تا جونت در بیاد… میخواهد به سمتم حمله کند که …