دانلود رمان آدم های شرطی از مدیا.ر کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، معمایی، مافیایی
تعداد صفحات : 1507
خلاصه رمان : سام، دانشجوی کامپیوتر، در نگاه اول عاشق شیرین، دختر شاد و جذاب دانشگاه، میشود. برای رسیدن به او، سام دست به کارهای عجیب میزند و حتی با هک کردن وسایل خانهی شیرین، سه سال او را زیر نظر میگیرد. اما وقتی شیرین از رفتارهای او به ستوه میآید، همه چیز به بحرانی غیرمنتظره میرسد و حتی فکر خودکشی به ذهنش خطور میکند…
قسمتی از داستان رمان آدم های شرطی
با دهن باز به یاسمن خیره شده بودم برگشتم سمت پارمیس که صدای رحمان رو شنیدم _اینم از شانس ماست دیگه بین این همه کد بانو عدل دست گذاشتیم رو با نگاهی که یاسمن بهش انداخت خفه شد ولی خودش رو نباخت و ادامه داد رو با استعدادترین دختر دنیا که تکه ماشالله… سعی میکرد یه جوری بپیچونه ولی براش درست نمیشد که یهو از پست سام دستش رو گذاشت رو شونه ی رحمان و محکم فشارش داد که اخش در اومد ِ؟ اگه دست روش گذاشتی پس چرا پا هم پیش نمیزاری؟! صدای آی آی رحمان که زیر دستای محکم سام داشت شونه اش له میشد داد زد _بابا شما بگو فردا بیا، من گوه بخورم پا پیش نذارم! همه زده بودیم زیر خنده، حتی میلاد خیلی جدی! و پارمیس افسرده! شونه ی پسر مردم رو میشکوندًما تا اینکه من صدام در اومد، داشت_سام ولش کن ِا! شونش شکست خوب طفلی!
دستاش رو شونه ی رحمان شل شد ولی دوتا محکم زد به پشتش زد _برو خدا رو شکر شیرین ازم خواست ها وگرنه… رحمان با حالت زاری گفت _من مخلص زن داداشم هم بشم ! با صدای بلند رو به من گفت _مخلصتم زن داداش پشت چشمی براش نازک کردم _فکر نکن به خاطر تو ِا ها، نمیخوام خواهر شوهرم بی شوهر بمونه همینکه این حرف رو زدم همه زدن زیر خنده همه انقدر خندیده بودیم حتی پارمیس با صدای بلند میخندید خوب بود جمعمون خیلی خوب بود، خوشحالم که همه رو لبامون خنده هست سخت پیدا میشه جمع دوستایی که بتونند بی هیچ غرضی دور هم باشند و من از نگاه تک تکمون صمیمیت دوستانه رو میخوندم دور همی خوبی بود خیلی خوب دلم میخواست یارا هم باشه بینمون تنها دوست واقعی من شب بازم بدون ستاره و صاف بود رو به منظره ی رو برون ایستاده بودم.
فکر میکردم الان خونوادم تو چه حالی اند؟ پدرم ، مادرم، حتی شهرام! دلم براشون تنگ شده حتی برای افوام هم دلم تنگ شده شرمندشون بودم! نمیدونستم چجوری میتونستم جبرانش کنم! سام از پست بغلم کرد و سرش رو روی شونم گذاشت +ما ِه من به چی فکر میکنی؟ _فکر میکنی یه روز برسه خونوادم من رو ببخشند! +شب صاف و بی ستاره! غمامون رو یادمون آورده! یه روز میبخشنت، یعنی یه روز هر دوتامون رو میبخشند تو بغل پر از عشقش غرق شدم آره شاید خونوادم رو پیشم نداشته باشم ولی با کارهای سام نمیدونم چرا احساس خلاء نمیکنم با صدای داد و بیداد بچه ها نگاه خندونی بهم دیگه انداختیم و برگشتیم سمت جایی که همه نشسته بودند میلاد این دفعه مجهز تر اومده بود گیتارش رو چرخوند تو دستاش و با ضربه ی اولش شروع کردیم به خوندن باز هم بغل سامباز هم گرمای عشقی که هر دوتامون رو در بر گرفته بود.
و باز نگاه های آروم و لبهای خندونی جمعی که دور و برم بودند _شیرین باهام بحث نکن +سام تورو خدااااا بیام دیگه، بابا حوصلم یر رفته چیه همش تو خونم، تو هم کلی کار داری چه اشکالی داره بیام کمکت کنم داشت کراواتش رو میبیت که تو آیینه نگاه شیطونی بهم کرد _تو چه زود سرحال شدی؟ هنوز که دو ساعت نگذشته که حوصلت رو سر جاش آوردم کوسنی که بغل دستم بود رو پرت کردم یمتش که جا خالی داد خورد به آیینه با لبخند برگشت سمتم _آخه جوجو خسته میشی، من دلم نمیاد تو حتی دستت رو به سیاه و سفی بخوره بعد میخوای بیای این همه کارهای سنگین و طاقت فرسا انجام بدی +سام! بابا میشم دستیارت خوب! قرار نیست که همه ی کارها رو انجام بدم دلم میخواد خسته بشم که خسته بشم در ضمن منم آدمم اصلاعشقم لطفا باشه؟ با این لحن حرف زدن من دستاش رو گذاشت تو جیبش و وحشی نگام کرد.