
دانلود رمان کوییک سیلور از کلی هارت کامل رایگان
ژانر رمان : فانتزی، تخیلی، عاشقانه
تعداد صفحات : 921

خلاصه رمان : سریس فین، دختری جوان و خلافکار، پس از دزدیدن اموال ملکه به مرگی حتمی محکوم میشود. او که تمام عمرش را در بیابانها گذرانده، اینبار برای زندهماندن ناچار است فرار کند. انتخابی که زندگیاش را برای همیشه تغییر میدهد و او را به دل ماجراهایی عجیب و پرخطر میکشاند. او در نهایت به سرزمینی یخزده و اسرارآمیز قدم میگذارد؛ سرزمینی متفاوت با مردمانی غیرعادی که گوشهایی نوکتیز دارند. در این مکان ناشناخته، سریس با کینگ فیشر آشنا میشود؛ جنگجویی قدرتمند که نیروهای ماورایی دارد و میتواند عناصر را کنترل کند. ارتباط میان آنها ابتدا سرشار از سوءتفاهم و کشمکش است، اما بهمرور به پیوندی عاطفی تبدیل میشود. داستان سپس پرده از گذشتهای پنهان برمیدارد و نشان میدهد که فیشر چگونه به این قدرت شگفتانگیز دست یافته است. با این حال، این افشاگریها همهی حقیقت نیستند…
قسمتی از داستان رمان کوییک سیلور
ما ‘خدایان’ رو برای نفرین کردن شانس یا تاکید بر احساساتمون میگیم. غیر از اون، مادرا نزدیکترین چیزیه که ما تو زیلورن به خدا داریم. حداقل خودش اینطورخودشو نشون میده. پیامآور جاودان پرچم شمالی. معتقدان رشته هایی از موهاش رو تو کیسه های چرمی روی کمربندشون حمل میکنن. اونا خاکستر رو از هیزم های سوزاندن قربانیان زندهای که به افتخار اون سوزونده میشن، میتراشن و اون رو هم تو اون کیسه ها میذارن. قرار بود این کار به عنوان محافظی در برابر طاعون عمل کنه. اونا فکر میکنن با این کار اگه به اندازه کافی شایسته باشن، زندگی ابدی پیدا میکنن.» اورلین پوزخند زد. «خرافات و کفر. ملکه شما انسانه. و حتی اگه شن و باد اسم خدایان رو از بین برده باشن، بهتون اطمینان میدم مادرا اونا رو میشناسه. اینکه اون انتخاب کرده که اونا از تاریخ مردمش ناپدید بشن، خیلی چیزها رو در مورد فسادش نشون میده.»
اورلین به مردی که هنوز بهش خیره بودم، اشاره کرد. «استیکس، خدای سایه ها.» اون در امتداد خط حرکت کرد، سرش رو خم کرد و پیشونیش رو به هر کدوم از خدایانش لمس کرد قبل از اینکه اسمشون رو ببره. «کورین، خدای اسرار. نیسینای، الهه ماسک ها. مالئوس، خدای سپیده دم و آغازهای جدید. این دو اغلب به عنوان یک خدا در نظر گرفته میشن،» اورلین گفت، در حالی که به دو زن زیبای که دست در دست روی یک پایه مرمر ایستاده بودن، اشاره میکرد. «بالمیتین. خواهران دوقلو.الهه های آسمان. افسانه میگه که اونا یه زمانی یک خدا بودن، ولی یه طوفان قدرتمند اومد، وبالمیتین حاضر نشد پناه بگیره در حالی که طوفان سراسر سرزمین رو در بر گرفته بود. روح قدرتمند درون طوفان عصبانی شد که بالمیتین در برابرش سر خم نکرد، و بنابراین اون رو با صاعقه ها زد. بارها و بارها، صاعقه به بالمیتین برخورد کرد، ولی اون نمرد.
در عوض، اون ترک خورد و به دو نیم تقسیم شد، و بال و میتین شد. بال الهه خورشیده، ولی به معنای وسیع تر الهه روزه. میتین الهه ماهه، ولی باز هم، اون بر تمام شب حکمرانی میکنه.بال. میتین. وقتی دقیقتر به چهره هاشون نگاه کردم، متوجه شدم که این دو زن شباهت خیره کنندهای به چهره هایی دارن که تو تالار آینه ها روی دیوارها حک شده بودن. این یه پیوند غیرقابل انکار بیناین مکان و خونه من بود. پیوندی که حس عجیبی بهم می داد. می تونستم به اورلین در مورد شباهت بین اسم این الهه ها و اسم خورشیدهایی که دائماً بالای زیلورن میدرخشیدن، بگم، ولی بالئا. مین. دوقلوها. به دلایلی، کلمات تو گلوم گیر کرده بود. خیلی سوال داشتم، مهم ترینش این بود که فیهای اینجامادرا رو میشناختن. اورلین طوری حرف میزد که انگار با ملکه شهر نقرهای آشناست. با اطمینان کامل گفته بود مادرا یه انسانه.
منم نمیدونستم ماه چیه، ولی فعلاً همه شو گذاشتم کنار.آخرین مجسمه خیلی بیشتر از بقیه تو طاقچه اش فرو رفته بود. برخلاف بقیه، طوری چیده شده بود که پشتش به سالن بود و صورتش به دیوار. به خدای مرد با شانه های پهن اشاره کردم وپرسیدم: «و ایشون؟ خدای چی هستن؟»اورلین با احتیاط به مجسمه نگاه کرد، بعد یه لبخند خجالت زده بهم زد. «اون زارثه، خدای هرج و مرج و تغییر.» رفت جلوش و تعظیم کرد، انگشتاشو رو پیشونیش گذاشت همونطور که با بقیه کرده بود، ولی بعد دستشو برد پشت و گذاشت رو پاش. دیدم سنگ اونجا، رو چکمه راست زارث، پتینه شده بود، انگار هزاران دست اونجا به خدا دست زده بودن.اورلین اعتراف کرد: «ما فیها هم گاهی اوقات یه کم خرافاتی میشیم. نگاه کردن به صورت زارث باعث جلب توجهش میشه. و خیلی کم پیش میاد کسی از توجه زارث به خودش لذت ببره.







































