
دانلود رمان داریو از لیانا دیاکو کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، بزرگسال، مافیایی
تعداد صفحات : 590

خلاصه رمان : در جهان تاریکی که سایهی مافیا بر هر رؤیا افتاده، کیارا در شب تولد هجدهسالگیاش با حقیقتی روبهرو میشود که آیندهاش را زیرورو میکند. در میانهی نور شمعها و صدای موسیقی، نام داریو کاستلو — مردی که از او هم میترسند و هم در خفا تحسینش میکنند — برای نخستین بار در گوشش زمزمه میشود. میان بوسههایی که بوی خطر میدهند و قولهایی که هیچگاه بیقید و شرط نیستند، کیارا درمییابد که عشق در این دنیا بازیای مرگبار است. و حالا باید انتخاب کند: دلش را نجات دهد، یا خانوادهاش را…
قسمتی از داستان رمان داریو
باید اعتراف کنم که از او خوشم میآید؛ خلاف پدرش شهامت دارد؛ مردانگی و ابهتی که سنش به آن نمیخورد. «میدانم عصبانیای و حق داری. اما کیارا تقصیری ندارد، داریو.» «چطور ممکن است بعد از این رسوایی از او دفاع کنی؟» «این من بودم که بدون توجه به احساسات خواهرم میخواستم او را فدای خانواده کنم. من مجبورش کردم این نامزدی را قبول کند. من به میامی آمدم و این پیشنهاد را به تو دادم. میدانم تو با خواهرم در میامی مثل آدمی بیاحترام رفتار کردهای، کیارا به من گفت و التماس کرد که این وصلت را بهم بزنم، اما من دوباره متقاعدش کردم که تو بهترین گزینهای. همهاش تقصیر من است. پس اگر دنبال مقصر میگردی، الان جلویت ایستادهام.» یادآوری روزی که با کیارا آنطور رفتار کردم باعث میشود آتش خشمم کمی فروکش کند. پس کیارا همان موقع تصمیم گرفته این نامزدی را به هم بزند.
اما چرا تا لحظهی آخر و تا دیدن حلقه صبر کرد؟ دستی در موهایم میکشم و سعی میکنم آرام شوم. دوباره نگاهم را به سرجیو میدوزم و میپرسم: «چرا آمدی اینجا؟ چی میخواهی؟» «قولت را. میخواهم به من قول بدهی که تو و پدرت به خاطر امشب به کیارا آسیبی نرسانید. من مهم نیستم؛ میتوانی هر کاری که میخواهی با من بکنی، حتی مرا بکشی. اگر بهای امن ماندن کیارا جان من باشد، من با کمال میل میپردازم. اما اجازه نمیدهم بلایی سر خواهرم بیاید.» آتش خشمم کاملاً خاموش شده و بیشتر متوجه حرفهایش میشوم. نگاهی عمیق به سرجیو میاندازم و میتوانم بفهمم حقیقت را میگوید؛ او حاضراست برای خواهرش جان بدهد. مردان زیادی را دیدهام که حاضر بودند به خاطر نجات خود حتی خانوادهشان را قربانی کنند. حالا واقعاً تحت تأثیر شجاعت و غیرت این نوجوان هفدهساله قرار گرفتهام.
«یعنی میگویی میتوانم تو را بکشم؟» «اگر این باعث میشود دنبال کیارا نروی، بله. من حاضرم خسارتت را با جانم بپردازم.» فقط در سکوت به او خیره میشوم. او ادامه میدهد: «ازت خواهش میکنم داریو. من نمیتوانم روی چند جبهه بجنگم. حالا که باید مقابل امبرتو بایستم، نمیتوانم نگران تو هم باشم. یا انتقامت را بگیر، یا به من قول بده که به کیارا آسیبی نخواهی زد.» «خواهر تو مرا، کاپوی آیندهی میامی را جلوی تمام روسایی که قرار است سالها با آنها کار کنم، رسوا کرده. میفهمی این یعنی چه؟» «او یک دختر است. در دنیای ما، حساب زنها جداست. کسی این قضیه را اینقدر جدی نمیگیرد که بخواهد به خاطر یک واکنش لحظهای، تاوان جانش را پس بدهد.» «خائن، خائن است. فرقی ندارد زن باشد یا مرد؛ جزای همه مرگ است، این را خودت هم میدانی.»
اینبار چشمانش سخت میشوند و قاطعانه میگوید: «اجازه نمیدهم بلایی سر خواهرم بیاید. تو را خواهم کشت، داریو. این کار را میکنم.» جردن اسلحهاش را درآورده اما چون این پسر بدون سلاح و تنها به لطف جوانمردیام به میدان آمده، فقط دست دراز میکنم و او اسلحهاش را غلاف میکند. «فکر میکنی میتوانی من را تهدید کنی؟» «تهدیدت نمیکنم؛ به تو میگویم به هر قیمتی پای خواهرم میایستم. اجازه نمیدهم اذیتش کنی. خودت زحمت نکشیدی او را بشناسی، اما او یکی از پاکترین و معصومترین دختران دنیاست. اینکه در زمان و مکان نامناسب واکنشی بد نشان داده، دلیل نمیشود تاوانش را با جانش پس دهد.» این «پاکترین و معصومترین دختر دنیا» فکر کرده آنقدر بیپرواست که با یکی از خطرناکترین مردان دنیا مقابله کند. تصویر تحقیرشده و آنچه امشب بر سرم آمد جلوی چشمم میآید و فکر میکنم بهترین کار این است.







































