
دانلود رمان دوازده ثانیه از صاحبه پور رمضانعلی کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، معمایی
تعداد صفحات : 1076

خلاصه رمان : اون شب که پدر و عموی طیّان جشن گرفته بودن و گفتن میخوان غنچه، دخترعموی طیّان رو براش خواستگاری کنن، هیچکس فکرش رو نمیکرد چند ساعت بعد همهچیز تموم میشه. زلزلهای اومد که بَم رو با خاک یکی کرد. طیّان چون ناراحت بود و رفته بود روی پشتبام تا تنها باشه، زنده موند. بعد از اون، شهر پر از درد و ویرونی شد. طیّان موند تا کمک کنه، تا آدمها رو از زیر آوار بیرون بکشه. همونجا مریم رو دید؛ دختری که اونم مثل خودش داغدیده بود. کمکم عاشقش شد، اما سرنوشت باهاش مهربون نبود. یه شب سرد مریم هم رفت، و طیّان موند با یه عشق ناتموم. حالا پانزده سال گذشته، و طیّان توی آمریکاست… اما هنوز دلش توی بَم مونده، کنار خاطرهی مریم.
قسمتی از داستان رمان دوازده ثانیه
دو خانواده کنار هم جمع شده اند. خانواده بردبار و نفیس پس فردا روز نذری مامان است. مثل هر سال از دو روز قبل همه برای کمک جمع شده اند. نذر دنیا آمدن من که خدا بعد از ده سال به آنها داده هر سال بهتر از سال قبل برگزار می شود. نذری که روزش را حتی تمام همسایه ها هم می دانند. تنها فرزند پدرم البته تا بیست سالگی ام که خدا مونا را به ما داد چقدر مامان خجالت میکشید کنار خوش حالی غیر قابل وصفش وقتی او را باردار شد.دور تا دور خانه عمو و عمه خاله و دایی و در صدر مجلس عزیزجان نشسته که نقل مسجد است. اما خب این شلوغی مشکل بزرگی دارد، آن هم بچه های قد و نیم قد عمه که اینجا را با زمین فوتبال اشتباه می گیرند. سه پسر که تفاوت سنی هر کدامشان با هم فقط دو سال است و بزرگترینشان ده سال دارد. بقیه بچه ها بزرگ هستند و اکثراً همسن و سال خودم.
عمه هر چند دقیقه یک بار تشری میزند اما نه آن قدر جدی که ساکتشان کند و یک جا بنشینند. با آوردن چای توسط غنچه صدای قربان صدقه رفتن بابا بلند می شود._آ قربون قد و بالات عمو نسوزونی دست و پات رو.غنچه خجالت زده برای این طور صحبت کردن بابا با او که بیست سال سن دارد، لبخندی روی لبش من دارد، لبخندی روی لبش می نشیند.- نه عمو جون دو سری میریزم می آرم سنگین نیست الآن.با این تعداد آدمی که من میبینیم به سه بار پر شدن آن سینی هم میرسد. چای که به عمو نادر میرسد لبخند بر لب بر می دارد و می گوید:چای رو که تعارف کردی بیا پیش خودم بشین بابا. غنچه سری تکان میدهد و سمت بقیه میرود. بالآخره همه یکی یک دانه استکان کمر باریک به دست می می گیرند گیرند عمو با چند تا سرفه کوتاه صدایش را صاف میکند._امسال نذری پزون حاج خانم به شیرینی دیگه هم داره اونم تموم شدن خدمت آقا مهندس گل. این آقا مهندس لفظی است که عمو برای من به کار میبرد.
نه حالا که لیسانس مکانیک دارم نه ؛ از وقتی که به مدرسه رفتم به من گفت مهندس تا همین حالا آخرم همان چیزی شد که همیشه میگفت. با تمام بزرگتر بودن و احترام عمو به بابا، تأثیر کلام عمو روی من و او و در واقع همه کم نیست. با تمام هوشم هیچ وقت به این مهندسی که عمو می گفت علاقه ای نداشتم اما خواندم چون او میخواست. دستی بین موهایم که تازه کمی بلندتر شده میکشم._لطف داری عمو جان._لطف که نیست عمو خودت جنم داشتی و اصلاً حساب باز نکردی رو منو بابات که خیلی ها از دور و نزدیک باز میکنن. مرد شدی عمو و ذوق میکنم از دیدنت. و بعد رو میکند به بابا. – حاجی مسعود رو که میشناسی؟ ماشاالله بیا ببین چه برو و بیایی داره قول یه کار درست و درمون به من داده برای طیّان ها عمو خوبه؟ راضی هستی؟! مسعود را میشناسم اول که در کارخانه ساخت قطعات خودرو مشغول شد.
فقط دیپلم داشت اما به یاد دارم عمو همیشه از پشتکارش می گفت. همین پشتکارش از او مهندس ساخت که با تمام سختی کارش درس خواند تا فقط اسمی مهندس نباشد. زحمتی که من و امثال من نمیدانیم چیست. هر چقدر عمو بگوید تو جنم داری اما من پشت تمام این حرف ها دلم به حضورشان گرم است._ مگه میشه راضی نباشم عمو ؟! دست هایش را به هم میکوبد.- خب شکر خدا حاجی شما میگی اصل مطلب رو یا من بگم؟! این اصل مطلب به شنیدن ادامه حرف عمو کنجکاوم میکند. بابا سری تکان میدهد. – قربونت داداش من و تو نداریم ولی رسمه که ما حرف بزنیم این جور مواقع. متعجب به دهان بابا چشم میدوزم جمع ساکت است تا اصل مطلب را از زبانش بشنوند._از قدیم الایام گفتن پسر باید بعد خدمت سر و سامون بگیره سرش که گرمه زندگی بشه رشد…







































