دانلود رمان به طعم تمشک از رعنا و بنفشه کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، رئال، بزرگسال
تعداد صفحات : 1520
خلاصه رمان : تارا بیستساله است. دختری آرام، خجالتی، با لکنتی که گاهی کلماتش را میان راه جا میگذارد. در آستانهی فارغالتحصیلی از رشتهی گرافیک، هنوز با نبود پدرش کنار نیامده. حالا سه سالیست که سایهی حمایت عمو بزرگش روی خانهشان افتاده. پسرعمویش، کیارش – مردی ۴۰ ساله با کودکی کوچک – پس از جدایی از همسرش به ایران برمیگردد. طلاقی که به دلیل ناتوانی جنسیاش رقم خورده. خانواده، بهویژه عموی تارا، تصمیم دارند آنها را به ازدواج ترغیب کنند.
تارا، حیران و مردد، در مقابل خواست و فشار بزرگترها سکوت میکند… اما وقتی نگاههای کیارش رنگ دیگری میگیرند، اتفاقاتی میافتد که زندگی هر دویشان را برای همیشه تغییر میدهد.
قسمتی از داستان رمان به طعم تمشک
بخاطر این اخلاقش حقش ضایع شه . مادرت یا دلارا حرفی بهش بزنن که حقیقت نیست … برا همین خودم همه رو برات تعریف کردم که آگاه باشی. – ميفهمم منم عین حقیقتو گفتم و رفتار میکنم. مامان زیر لب چیزی گفت واضح نبود کیارش گفت خونه چند روز دیگه کابینت هم میتونید وسایل رو بخرید مستقیم بیارید هرچند که لازم نیست زحمت هیچ چیزی رو بکشید مامان سریع گفت شما -مرسی پسرم من به دخترای دیگه هم در حد توانم جهاز دادم به تارا هم شما اگر قبول داشته باشید در حد توانم جهاز میدم کیارش تشکر کرد و گفت اگر بخوایم عقد و عروسی یکجا بگیریم شما موافقید؟ مامان سریع گفت عقد رو دارید زود میگیرید که شما برید آلمان . فرصت بگیرید دیگه. مامان گفت من که نه . ببینین تارا کاری سریع از پایین در بلند شدم رفتم نشستم رو تخت كيارش تقه ای به در زد اومد تو و در رو بست نگران گفتم چی شد ؟
– پسرم من دنبال شنیدن حرف های قشنگ نیستم من دنبال عاقبت به خیری دخترمم چون هم مظلومه هم بی زبون نمیخوام بخاطر این اخلاقش حقش ضایع شه . مادرت یا دلارا حرفی بهش بزنن که حقیقت نیست … برا همین خودم همه رو برات تعریف کردم که آگاه باشی. – ميفهمم منم عین حقیقتو گفتم و رفتار میکنم. مامان زیر لب چیزی گفت واضح نبود کیارش گفت خونه چند روز دیگه کابینت هم میتونید وسایل رو بخرید مستقیم بیارید هرچند که لازم نیست زحمت هیچ چیزی رو بکشید مامان سریع گفت شما مرسی پسرم من به دخترای دیگه هم در حد توانم جهاز دادم به تارا هم شما اگر قبول داشته باشید در حد توانم جهاز میدم کیارش تشکر کرد و گفت اگر بخوایم عقد و عروسی یکجا بگیریم شما موافقید؟ مامان سریع گفت عقد رو دارید زود میگیرید که شما برید آلمان . فرصت بگیرید دیگه.
مامان گفت من که نه . ببینین تارا کاری سریع از پایین در بلند شدم رفتم نشستم رو تخت كيارش تقه ای به در زد اومد تو و در رو بست نگران گفتم چی شد ؟ خندید اومد سمتم و ناخوداگاه بلند شدم چونه ام رو گرفت خم شد لبمو بوسید ابروهام بالا پرید اما دوباره لبمو بوسید و از من جدا شد آروم گفتم – میری؟ نگاهم کرد و گفت میای با من؟ دلم بود برم اما میدونستم ضایع سریع گفتم نه … فردا میبینمت خندید و گفت میام دنبالت بریم خرید بیاد؟ کیارش با ابرو گفت نه و در حالی که کیرفت بیرون گفت لبخندی به من زدو براش دست تکون دادم رفت بیرون و در رو بست نشستم رو تخت چرا اینجوری شدی تارا چرا وابسته شدی چرا میخوای همش بهش بچسبی زشته خودتو جمع کن نشستم رو تخت بین پام با وجود خونریزیم خیس شده بود خیلی وقت بود اون درد قبل رو تجربه نکرده بودم.
اما خالا به ته مونده ازش شروع شده بود میترسیدم باز بیاد سراغم قرص بخورم رفتم بیرون و با کار و صحبت با مامان تایم گذروندم تا شب کیارش ۱۱ شب بهم فکر کردم برای بیرون رفتن فردا میخواد هماهنگ کنه اما صدای خمارش رو که از پشت گوشی شنیدم دلم یه جوری شد و ناخوداگاه برق اتاقم رو خاموش کردم رفتم کنار پنجره و آروم گفتم سلام … خوبی؟ کیارش با همون صدا گفت نه ! داغونم… گفتم دلم ریخت و نگی چرا؟ چی شده؟ کیارش نفس عمیقی کشید و گفت از پیشت اومدم بیرون دلارا بهم زنگ زد . با هم دعوا کردیم اوه …چه بد آره … خیلی بد بود … حرف هایی که تو کل این ۵ سال هرگز نگفته بودیم… آروم گفتم بازم از خودت عصبانی هستی؟ که حالا این خیلی … خیلی تارا … من نمیدونم چرا بچه دار شدم. واقعا نمیفهمم چی شد که ما بچه دار شدیم بچه و احساس و آینده اش رو تخریب کنیم.