دانلود رمان ماهور از نگار مقیمی کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، انتقامی
تعداد صفحات : 1509
خلاصه رمان : ماهورم. دختری که قربانی اعتماد شد. برادر و نامزدم، با هم، علیه من. خیانت کردند و گم شدند، مثل سایههایی در تاریکی. بعد، اسارت. ساشا – مردی با زخمهای کهنه و کینهای تازه – مرا گرفت. شکنجهام داد. جسمم را، روحم را، شکست. و بعد… صیغهاش شدم. نه از سر عشق، از سر اجبار. همه چیز در حال سقوط بود، اما سقوطِ واقعی وقتی شروع شد که فهمیدم: باردارم…
قسمتی از داستان رمان ماهور
چشمکی زد که با همه ی جذابیتش برای من نفرت انگیز بود .ـ میگن مرغ همسایه غازه آخه با انزجار چشم بستم و باز کردم. حالا که خودش بی پروا ادامه می داد و من هم دیگه ترسی نداشتم از مرد رذل رو به روم ساکت نموندم ـ تو لیاقت دوست داشته شدن رو نداری چون حتی نتونستی به عشق پاک یک دختر که قلبش می زد برات رحم کنی. تو لیاقت هیچ چیز زیبایی رو نداری فرزاد اینکه خشم نگاهش بیشتر شد و چهره ش توی هم رفت نشون می داد منظور حرفم رو متوجه میشه .ـ تو حد لیاقت من رو تعیین نمی کنی .ـ نه… تو خودت حد لیاقتت رو تعیین کردی خیره شد توی چشم هام و با تمام نفرتش گفت .ـ از ساشا متنفرم ـ از خواهرش چی؟ چشم هاش به یک بار رنگ غم گرفتن …ـ اون… ساده بود… پاک بود و من باز هم گستاخانه لب زدم ـ پس عادت داری آدم های پاک و ساده رو پست فطرتانه پر پر کنی.
چشم بست ـ شاید به خاطر اینه که هیچ کس به پاکی و سادگی من رحم نکرد. آهنگ روسی مدام روی تکرار می رفت و توی سرم زنگ می زد به سمت در رفت و قبل از اینکه خارج بشه با لحنی که مو به بدنم سیخ کرد گفت ـ اینم بذار کنار قانون قبلیم. آدم های ساده و پاک لیاقت این دنیا رو ندارن. پس همون بهتر که بمیرن تا این دنیا بیشتر وجودشون رو به گند نکشه …بعضی از عشق ها نیاز ندارند به ابراز ..همان حمایت ها …مراقبت ها …همان محبت های یواشکی و زیر پوستی …همان لبخند های محو …تشرهای ناشی از نگرانی همان ها خوب دم می زنند از عشق …بعضی از عشق ها را نباید شنید !باید دید …اینکه همه نباشند و او باشد …اینکه آغوشش زمان نیاز همیشه باز باشد …اینکه زخم بزند و خودش مرهم شود اینکه نگذارد کسی از گل نازک تر بگوید اما خودش رییس مابانه …تشر زند.
اینکه حرف هایت را از نگاهت بخواند …همه ی اینکه ها می شود عشق …می شود ساشا ساشایی که هزار راه را رفت تا دکتر را بپیچاند و هجوم برد به …اتاق ماهور بد حالش اینکه های عشق یعنی ساشا که وقتی تخت بدون ماهور را دید و نامه ی روی تخت را باز کرد فریادش زمین را که هیچ کهکشان …را هم لرزاند عشق یعنی همانی که همه ی آرامش ساشا را با هم به یغما برد و …درماندگی را هدیه کرد به وجودش مدت ها همه بسیج شدند تا کمی محبت را در وجود ساشا بیابند. اما حال بد ساشا دیگر حرفی باقی نمی گذاشت این میان ساشا همه را خبر کرد پرهام را بند کرد در اداره و اولتیماتوم داد که آسایش حرام است. تا ماهورش را نیابند آسایش برای همه حرام است تا ماهور بازنگردد به عمارتی که قبلا یک بار عزیز دردانه اش را از دست داده ساشا اولتیماتوم داد و خودش رفت سراغ صبا با امید به اینکه شاید باز هم دسیسه ای باشد.
از او اما صبای بی خبر که بعد از تهدیدهای فراوان هنوز هم با اشک دم از بی خبری می زد کورسوی امیدش را یک جا خاموش کرد خورشید روز بعد هنوز غروب نکرده بود که ساشا ذره ذره ی خاک تهران را زیر و رو کرده و دست از پا دراز تر بازگشته بود به عمارت و عمارت انگار بار دیگر سیاه پوشیده بود و شاید این بار نتواند زیر غم از دست دادن عروسش دوام بیاورد .عمارت رخت غم پوشیده و دل و دماغ از اعضایش گرفته بود همه جمع بودند توی سالن اما کسی نمی توانست لب باز کند به حرف زدن. هفت ماه انتظار خوشبختی کم نبود که بتوانند به .راحتی از نابودیش دم بزنند …دل همه خوش بود به دو قلوی های وجود ماهور !به وجود ماهور دل همه خوش بود و این دل خوشی مثل آلوچه های بی طرفدار .داخل یخچال چادر سیاه به سر کرده بود ساشا نخواست میان آن جمع دهان مهر و موم شده بماند.