دانلود رمان مستی از فاطمه کاکاوند کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، اجباری
تعداد صفحات : 205
خلاصه رمان : یه مرد به اسم دیاکو وقتی دنبال گرفتن مالها و اموالش میگشت، یه دختر رو میدزده و چند سال زیر نظر خودش نگاهش میداره.
قسمتی از داستان رمان مستی
تو همی آشغالی شبیه این دوستت کنارش زدم که صدای آژیر آمبولانس اومد نگاهی به مهران کردم که با عصبانیت نگاهم میکرد دیاکو لبخندی روی لبش بود انگار مطمعن بود منم بکشه مهران باز طرفشه مثل تمام قتلایی که کرده و مهران پشتش بوده از اتاق زدم بیرون و رفتم بیرون از حیاط ساعت دو شب بود دکتری که توی آمبولانس بود با دستارش با وسیله ها پیاده شدن و بدو رفتن توی ویلا بچه ها از ویلای پایین اومده بودن محسن با تیشرت و شورت کوتاه و امیرم با رکابی و شلوارک بدو بدو رفتن داخل ویلا قایم شدم پشت دیوار ویلا تا آبا از آسیاب بیفته و منم از خدیجه بخوام برام اسنپ بگیره صدای داد و هوار پسرا میومد بعدش صدای پارس سگا فاتحه خودمو خوندم اینجا همش باغ بود تا کجا میتونستم فرار کنم رفتم جلوی آبولانس و از کابینش بیسیمش رو برداشتم.
ھی کسی اونجا هست من دکتر مستانه نجمم سلام وقتتون بخیر دکتر نجم کدوم بیمارستان کار میکنید این ماشین مال تیم پزشکی ماس شما چطوری بهش دسترسی پیدا کردین خواستم حرف بزنم ک سگ گنده ایی اومد پشت شیشه و پنجه هاشو محکم میزد به شیشه که فک میکردم الانه بشکنه شیشه رو محسن در ماشینو باز کرد و رو به سگه گفت آروم باش دختر پیاده شو سرمو به چپو راست تکون دادم که از یقم گرفت و پیادم کرد و برد سمت ویلا کادر پزشکی بالا بودن و اکسیژن و دم دستگاه به دیا کو وصل کرده بودن مهران اشاره کرد منو از اینجا ببره محسن خم شد و زیرگوشم گفت بخوای یک کلمه حرف بزنی میکشمت میدونستم مقاومت در برابر این مردا بی فایدس دستمو فشار داد که سرمو به معنی باشه تکون دادم بردم اتاق بغلی و انداختم داخل و درو قفل کرد کز کردم.
ی گوشه چرا دیاکو رو نبردن بیمارستان نمیدونم چند ساعت گذشت که نور از پنجره تابید به اتاقو صدای دکتره میومد ؛؛؛آسیبش جدی نیس عموجون ولی باید مراقبش باشی چون چرک کنه اونموقع تازه خطرناک میشه چون ماشاله ورزشکاره و عضله ایه چاقو نتونسته زیاد داخل بره ولی بازم رعایت کنه ////مرسی عمو بازم مدیونت شدم ؛ پدرسوخته ی زبون باز ایشاله که دیاکوهم زودتر خوب میشه زیاد نذار الکل بخوره این مدت ،البته استراحتم کنه که نمیکنه عالی میشه چون احتمال داره بخیه هاش پاره بشن چشمامو به زور باز کردم پلکام سنگین بودن خواستم تکون بخورم که پهلوم تیر کشید به بغل دستم نگاه کردم مهران کنارم روی تخت خواب بود رو تختیم عوض شده بود یادم افتاد که چی شده مهران صدام خیلی کم بود سرم درد میکرد بدنم سر بود دستم بالا بردم و زدم روی بازوش که بیدارشد.
////جونم داداشم بیدار شدی؟؟؟ اب //////گفتن بهت آب ندم زر نزن اب بده //////حالا اگه بگم برات خطر داره حالیته؟؟؟نه والا بیا لیوان آبی برام از روی پاتختی آورد و کمکم کرد که یکم نیم خیز شم آبو خوردم //// حداقل کم میخوردی گرم بود ////شرمنده که یخ در بهشت نداشتیم بدیم خدمتت سرورم -مستانه کجاس؟؟؟ ////اتاق بغليه سرمو روی بالشت گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم //// گفتم بذار بره این دختره گوش ندادی خوب شد الان زمین گیرت کرد باید پدرش بیاد ببینه دخترش چیز شده //////دیا کو داداش چرت نگو اون آشغال دخترش براش مهم نیس اون فقط زمین ملکاش براش مهمن و بس مهم نیس که دخترشو دوست داره یا نه من آبروشو هدف گرفتم //////و آبروی مستی بیچاره وقتی همه بفهمن زیر خواب بوده همکاراش دیگه تفم توی صورتش نمیندازن هر کی برسه به زنشو دخترش میگه با این جنده حرف نزنید.