دانلود رمان غرور و تعصب از جین آستین کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : 209
خلاصه رمان : غرور و تعصب از جین آستن یکی از معروفترین رمانهای عاشقانه کلاسیک دنیاست. داستان درباره خانوادهای بنت و پنج دختر جوان است که درگیر ماجراهای عاشقانه، اجتماعی و طبقاتی میشوند. با ورود دو مرد جوان و پولدار، آقای بینگلی و آقای دارسی، به محلهشان، خانواده بنت بهویژه مادر خانواده امیدوار میشود که دخترهایش ازدواجهای خوبی داشته باشند. جین، دختر بزرگتر، عاشق آقای بینگلی میشود. اما خواهرش، الیزابت، از رفتار سرد و مغرورانهای دارسی خوشش نمیآید. با این حال، کمکم و با اتفاقاتی که میافتد، این دو نفر بیشتر همدیگر را میشناسند، پیشداوریها در کنار میرود و عشقی واقعی شکل میگیرند. غرور و تعصب فقط درباره ی عشق نیست؛ درباره رشد شخصیت، کنار گذاشتن پیشداوریها و پیدا کردن ارزشهای واقعی آدمها. این رمان، بعد از دو قرن، یکی از محبوبترین داستانهای عاشقانه و الهامبخش در دنیاست.
قسمتی از داستان رمان غرور و تعصب
آقای بنت از اولین کسانی بود که به دیدن آقای بینگلی رفت. از قبل هم قصدداشت به دیدنش برود، هر چند که تا لحظه ی آخر به زنش می گفت نمی رود . تاشب آن روز هم زنش خبر دار نشد. تازه، در این موقع هم، زنش به شکلی که خواهیم دید با خبر شد. آقای بنت دید که دختر دومش دارد لبه ی یک کلاه رامی دوزد، یکباره به او گفت: «امیدوارم آقای بینگلی خوشش بیاید، لیزی.» مادر با دلخوری گفت: « از کجا بدانیم آقای بینگلی از چه چیزی خوشش می آید، ما که قرار نیست به دیدنش برویم.» الیزابت گفت: « ولی، مامان، مگر یادت رفته که توی مهمانی او را خواهیم دید؟ خانم لانگ هم قول داده معرفی اش کند.» «من که باور نمی کنم خانم لانگ از این جور کارها بکند. خودش دو تاخواهرزاده دارد. تازه زن خودخواه و دورویی است.
من که نظر خوشی به اوندارم.» آقای بنت گفت: « من هم نظر خوشی ندارم. خوشحالم که می بینم روی کارهایش حساب نمی کنی.» خانم بنت اعتنا نکرد و جوابی نداد. اما چو نمی توانست خودش را نگه دارد شروع کرد به اخم و تخم کردن با یکی از دخترها. -ترا به خدا این قدر سرفه نکن، کیتی! کمی هم فکر اعصاب من باش. اعصابم را خرد کردی. پدرش گفت : کیتی اصلا هوای سرفه هایش را ندارد. وقت مناسبی برای سرفه کردن پیدا نمی کند. کیتی نق نق کنان گفت: برای تفریح که سرفه نمی کنم. -مهمانی رقص بعدی ات چه وقت است، لیزی؟ -از فردا دو هفته. مادرش بلند گفت: بله ، پس این طور. خانم لانگ تا روز قبلش بر نمی گردد. پس چه طور می خواهد او را به ما معرفی کند؟ خودش هم آن موقع هنوز با او آشنا نشده.
-پس عزیزم، تو وضعت از دوستت بهتر است. می توانی خودت آقای بینگلی را به او معرفی کنی. -غیر ممکن است آقای بنت، غیر ممکن است. وقتی خود من با آقای بینگلی آشنانشده باشم، چه طور می توانم؟ تو چرا این قدر سر به سرم می گذاری؟ -از دوراندیشی ات خوشم آمد. واقعا هم دو هفته آشنایی خیلی کم است ظرف دوهفته که نمی شود فهمید یک نفر آدم چند مرده حلاج است. ولی اگر ما قدم پیش نگذاریم یک نفر دیگر می گذارد. تازه، به خانم لانگ و خواهرزاده هایش بایدفرصت داد. به خاطر همین ، چون انتظار لطف و محبت دارد، اگر تو کاری نکنی من خودم این وظیفه را به عهده می گیرم. دخترها به پدرشان زل زدند. خانم بنت فقط گفت: حرف مفت، مزخرف! آقای بنت بلند گفت: معنی این قیل و قال چیست؟
تو آداب معارفه و اهمیت آنرا حرف مفت می دانی؟ من در این مورد با تو موافق نیستم. مری ، تو چه می گویی؟ تو که خانم جوان خوش فکری هستی، کتابهای درست و حسابی می خوانی، وجمله های خوب از توی آن ها در می آوری. مری دلش می خواست حرف خیلی بامعنایی بزند، اما نمی دانست چه طور. آقای بنت ادامه داد: تا مری دارد فکرهایش را سبک و سنگین می کند بهتر است برگردیم سراغ آقای بینگلی. زنش غر زد و گفت: من که از این حرف ها خسته شده ام. -متأسفم که چنین چیزی می شنوم. چرا این را قبلا به من نگفتی؟ اگر امروز صبح از این عقیده ات خبر داشتم امکان نداشت بروم به او سر بزنم. چه بد شد. ولی خب، چه کنم که به دیدنش رفته ام. حالا هم دیگر نمی توانیم از زیر آشنایی اش در برویم.