دانلود رمان قرار نبود از هما پوراصفهانی کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، همخونهای
تعداد صفحات : 453
خلاصه رمان : «ترسا»، دختری پشت کنکوری با رؤیای تحصیل در کانادا، درگیر دنیای محدود خانه و سختگیریهای پدریست که یک بار اعتماد کرده و تاوانش را داده. تجربهی تلخ مهاجرت خواهرش، پدر را از فرستادن دختر دیگرش به خارج منصرف کرده، اما ترسا دستبردار نیست. او به همراه دوستانش نقشهای میچینند تا دل پدر را نرم کنند. نقشه جواب میدهد، اما راه رسیدن به رؤیا، آنقدرها هم ساده نیست. ورود یک غریبه، معادلات زندگیاش را بههم میریزد و ترسا باید میان آرزو و واقعیت، یکی را انتخاب کند…
قسمتی از داستان رمان قرار نبود
جایز ندونستم از جا بلند شدم و بدو بدو از پله ها بالا رفتم. پریدم توی اتاق و درو بستم. حالا توی خلوت اتاق بنفشم می تونستم از ته دل زار بزنم سامان کجایی؟ کجایی که شوهرت دست روی به تعاریت بلند کردا مامانم آخه چرا رفتی؟ نیتایمو روشن کردم و آهنگ زود رفتی گلم از علی عبدالمالکی رو گذاشتم و صداشو تا به بلند کردم با آهنگ میخوندم و از ته دل زار می زدم چراغ گوشیم مدام خاموش و روشن میشد. بنفشه و شبنم بودن که هی زنگ میزدن ولی حتی حوصله دوستانو هم نداشتم. گوشیمو خاموش کردم با لباس بیرون افتادم روی تخت و اینقدر گریه کردم که خوابم برد. با صدای عصبی عزیز جون چشمام به زور باز شدن آخه دختر مگه خواب جا کردی؟ ساعت دوازده ظهرها پاشو اینقدر که خوابیدی می ترسم زردی بگیری)
رنگت زرد شده. دم ازون ظهره پاشو مادر خوب نیست دم ازون خواب باشی خواستم پتو را روی سرم بکشم که عزیز پتو را چنگ زد هر چی هیچیش نمیگم پرو میشه پاشو این دوستانم بهت زنگ زدن میگن گوشیت خاموشه این گوشیو بابات برات خریده که خاموش کنی؟ مادر به وقت یکی کار مهم بات داشته باشه. خیر فایده نداشت هر چی گوشنو توی بالش فشار میدادم و چشمامو روی هم فشار میدادم که خواب نازنینم نیره فایده ای نداشت درد اخبار چشم گشودم و عمق نشستم آب تخت عزیز تند تند در حال جمع آوری تنقلات و لباس های ریخته شده کف اتاق بود و در همان حال غر هم می زد. هر چقدر هم که صبح ها بی حوصله بودم و حوصله کسی را نداشتم. عزیز جون رو داشتم. بلند شدم و بلند گفتم سلام عزیز جون صبحت بخیر …
سلام به روی ماه نشسته ات برو دست و صورتتو بشور صبحونه ات هم روی میز آشپزخونه اگه میلت می کشه بخور اگه هم نه که وایسا په باره ناهار بخون بی حرف از اتاق خارج شدم و به سمت آشپزخانه رفتم تکه ای نان خشک از روی میز برداشتم و خرج خرج جویدم. از آشپزخانه بیرون آمدم و روی کاناپه جلوی تی وی ولو شدم و با کنترل شروع کردم این کانال اون کانال کردن پی ام سی داشت موزیک ویدئوی شادمهر آهنگ حالم عوض شده رو میداد. عاشششششش بودم صداشو تا به زیاد کردم و پامو دراز کردم و روی میز گذاشتم فکرم عجیب مشغول بود. بابا که آب پاکی رو ریخته بود روی دستم باید خودم به کاری می کردم ولی آخه چی کار؟ هر چی هم که طلاهامو میفروختم و پول رفتن رو جور می کردم
آخرش نیاز به اجازه بابا داشتم اهل قاچاقی رفتن و این حرفا هم نبودم همینم مونده بود برم و بیفتم دست به آدم تا اهل پس چه خاکی باید تو سرم می ریختم. اصلا حواسم به آهنگ نبود مدام توی ذهنم داشتم نقشه میکشیدم باید بابا رو راضی می کردم ولی آخه به چه قیمتی اینقد توی فکر فرو رفته بودم که متوجه صدای زنگ نشدم یکی دستش را روی زنگ گذاشته بود و قصد برداشتن نداشت. از داد و هوار عزیز متوجه شدم و بردیم آیفون رو برداشتم صدای عصبی بنفشه بلند شد. به من می دی … بالا درو باز کن که اومدم جونتو بکشم بیرون از کجام؟ از تو حالت دختره متحرف فکر کردی از کجات میکشم بیرون؟ تو باید ناکام از دنیا بری وا کن این درو تا جرش ندادم خنده ام گرفت.