آیرل رمان
دانلود رمان های عاشقانه جدید و پرطرفدار جذاب
رمان شوفر از ناشناس دانلود رایگان

رمان شوفر از ناشناس با لینک مستقیم

دانلود رمان شوفر از ناشناس کامل رایگان

ژانر رمان : عاشقانه، صحنه دار، بزرگسال

تعداد صفحات : 615

رمان شوفر

خلاصه رمان : هانا، دختری جسور و پرشور، همیشه از چارچوب‌هایی که برایش ترسیم کرده‌اند، فراتر می‌رود. با اینکه هنوز پاکی معصومانه‌ای در وجودش دارد، اما روح سرکشش، شیطنت‌هایی را رقم می‌زند که هیچ‌کس از او انتظار ندارد. اما یک شب، تشنگی‌ای ساده او را از تخت بیرون می‌کشاند بی‌خبر از اینکه سرنوشت، برنامه‌ی دیگری برایش چیده است. در تاریکی راهرو، نگاهش در نگاه مردی گره می‌خورد که حتی نمی‌داند او کیست. اما چیزی در این مرد هست… چیزی که نفسش را بند می‌آورد، بدنش را گرم می‌کند، و احساسی درونش بیدار می‌کند که تا آن لحظه نمی‌شناخت. این پایان ماجرا نیست، بلکه تازه آغاز یک بازی خطرناک است. سرنوشت، بازی را آغاز کرده… و این بازی، پایانی خوش در انتظار دارد.

قسمتی از داستان رمان شوفر

ميخواي بريم پيش بچه ها؟ نميخوام حس غريبي كني! يا بهم به ديد مادرشوهر نگاه كني! يا پيشمون معذب باشي! دستي به صورتش كشيد و با لحن بامزه اي گفت: -زيادي جوونم واسه مادرشوهر بودن! و حتي مادربزرگ شدن! جفتمون خنديديم كه لب زد: -اينا رو واسه شوخي ميگم! هيراد ميگفت يه كاري كنيم اصلا احساش غريبي نكني! خيلي خاطرتو ميخواد! منم دارم از دستوراتش پيروي ميكنم! سرمو تكون دادم: -مرسي ازتون! و بلند شدم: -اگه دوس داريد بريم تو اشپزخونه پيششون! بلند شديم و دوتايي به آشپزخونه رفتيم. هليا داشت همراه هيراد وسايل رو اماده ميكرد. مادر هيراد شروع به مزه پروني بهشون كرد و حسابي صداي خنده مون رو بالا برد. حس ميكردم اين شيطنتي كه داشت درست مثل هيراد بود.

هليا برعكس مادر و برادرش ارومتر بود. وقتي شهاب شوهرشم اومد كه متوجه شدم راس ميگن خدا در و تخته رو خوب واسه هم جور ميكنه! شهاب مثل هليا بود! معلوم بود خوب باهم كنار ميومدن. زمان طوري برام سپري شد كه نفهميدم كي شام خورديم! كي دور هم نشستيم حرف زديم و كي با ميوه و شيريني و قهوه و بقيه تنقلات ازم پذيرايي شد. معلوم بود بهم خوش گذشته كه نفهميدم كي ساعت از دوازده گذشته. با هيراد بلند شديم كه بريم. هليا برام كيف و لباسم رو اورد. تشكر كردم و بعد روبوسي و خداحافظي به سمت خونه رفتيم. هيراد بهم گفت: -از خونوادم خوشت اومد؟! سرمو تكون دادم و هيجان زده گفتم: -عالي بودن! -خوشحالم دوسشون داشتي! ماشين رو تو پاركينگ گذاشت و به سمتم برگشت: -از در بيام يا از بالكن؟

سرمو نزديک بردم و دم گوشش گفتم: -متاسفانه امشب از پذيرشتون معذوريم! چونمو گرفت و با اخم ساختگي گفت: -عه چرا؟ شونه بالا انداختم: -واسه اينكه با عمه جونم كلي حرف دخترونه دارم و بايد امشبو نقد و بررسي كنيم! سرشو تكون داد: -چشمم روشن از الان ميري غيبت پشت سر خونواده شوهر؟ سرمو كج كردم و با انگشتم رو بهش نشون دادم: -اوممم يه نمه! -اينو از من قبول كن يه امشب رو! بعد جدا شدنم از هيراد داخل خونه رفتم. عمه واقعا منتظرم بود و چقدر ممنون حضورش بودم كه مي تونستم هيجاناتمو براش تخليه كنم! چقدر اين وجودش مادرونه بود برام! كتابام جلوم باز بود. تازه از اموزشگاه اومده بودم. عمه و بتول جون از ديروز داشتن تداركات ميديدن واسه اومدن شيده اي كه فردا قرار بود بياد! گفته بودم

واسه شام صدام نزنن! حدودا دو ساعتي كتاباي اموزشگاه رو خوندم و بعد خسته سمت تختم رفتم. دراز كشيدم و به سقف چشم دوختم. افكار زيادي تو سرم وجود داشتن كه نميتونستم شر و سامونشون بدم. واقعا هدفم از خوندن زبان چي بود؟! شقيقه هامو ماليدم. صداي در بالكن اومد. نيم خيز شدم و هيراد داخل اومد: -سلام! لبخندي زدم: -سلام… خواست به سمتم بياد كه چشمش به كتاباي قطور باز روي ميزم افتاد: -اينا چين؟ نفسمو بيرون دادم و ايستادم: -فقط كتابن! سريع به سمت ميز رفتم و شروع به بستن كتاب ها و مرتب كردنشون كردم كه از پشت بهم چسبيد و دستشو دور كمرم حلقه كرد: -جايي بودي؟ پلكامو روي هم فشردم. بايد مي پيچوندمش؟ يا ميگفتم از حسي كه دارم.

مشخصات کتاب
  • نام کتاب: شوفر
  • ژانر: عاشقانه، صحنه دار، بزرگسال
  • نویسنده: ناشناس
  • ویراستار: آیرل
  • تعداد صفحات: 615
  • حجم: 3 مگابایت
  • منبع تایپ: آیرل
خرید کتاب
50,000 تومان
دانلود بلافاصله پس از پرداخت
  • 39 بازدید
  • 50,000 تومان
https://ayrelroman.ir/?p=10950
لینک کوتاه مطلب:
برچسب ها
موضوعات
آخرین نظرات
نماد اعتماد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " آیرل رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.