دانلود رمان گرگم به هوا از مریم روح پرور کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : 2921
خلاصه رمان : همه چیز از سفر تفریحی شروع شد. سفری که با گم شدن وکیل پایه یک دادگستری غزل شکیبا در جزیره کیش همه را به وحشت انداخت. با خراب شدن قایق وسط دریا همه چیز بهم ریخت. ۱۲ روز دوری و بی خبری، ۱۲ روز تنهایی با مرد قایق ران در جزیره ای کوچک و پرت وسط دریا…
قسمتی از داستان رمان گرگم به هوا
عینکش را به چشمانش زد و در حالی که عصبی با دست خودش را باد می زد گفت: ببینید آقای مرادی شما نه منو نه موکل منو حق ندارید تهدید کنید شما اگر چیزی هم دارید تو دادگاه ارائه بدید اگر اگر برام راه نندازید که من یه عمره با این اگرا تهدید شدم اما برام ذره ای ارزش نداشته و نداره. تماس را قطع کرد و زیر لب غرید به مسافرت سه روزه هم نمیزارن راحت باشم. به دریا نگاه کرد با اینکه آخر مهر ماه بود اما هوا به شدت گرم بود و شرجی، قدم زنان به راه افتاد دریا به او آرامش می داد هر چند قرار نبود به تنهایی بیرون بیاید و می دانست نگار منتظرش است تا با هم بروند صبحانه بخوردند. با دیدن کشتی های مجلل نه چندان بزرگ لبخند زد به دریا نگاه کرد و گفت: ببخشید نگار جان یکم برم دریا زود میام.
قدم برداشت جلو برود اما نگاهش به قایق معمولی افتاد تلفنش زنگ خورد به گوشی نگاه کرد و عصبی غرید ول نمی کنه. تماس را متصل کرد سمت همان قایق رفت و گفت بله. خانم رادفر سلام سلام. خانم رادفر میدونم مسافرت هستید اما به خدا کار منم مسافرت هستید اما به واجبه. می شنوم. مرد جوانی که داشت کوله پشتی اش را درون فایق می گذاشت با صدای آن دختر کمی سر چرخاند از گوشه ی چشم نگاهش کرد دختر کمی گوشی را از صورتش دور کرد و گفت: یه ده دقیقه می خوام تو دریا بگردم پسر که ماسک زده بود و کلاه نقاب دار روی سرش بود سر تکان داد و گفت: سوار شو دختر لبخند زد و جلو رفت گوشی را دم گوشش گذاشت و گفت: این داستان هزار بار واسم تعریف کردی
منم گفتم این حرفا پیش به قاضی اونم بدون شاهد اصلا ارزشی نداره لاخی اونم بدون شاهد فعلا خواست با درون قایق بگذارد اما به یک باره پایش گیر کرد، فریادش بالا رفت و سریع خودش را گرفت، به مرد نگاه کرد و گفت: دارم می افتم نگاه می کنی مرد بی توجه رو چرخاند و دختر پوفی کرد و زیر لب غرید: بیا دلم سوخت براش گفتم مشتری نداره سوار قایقش بشم. مرد قایق را روشن کرد و سر چرخاند گفت به جلیقه بردار تنت کن. غزل به جلیقه ها نگاه کرد و گفت: خیلی بری جلوها می خوام برم اون دور دورا مرد جوان قایق را به حرکت در آورد و غزل با ذوق به اطراف نگاه کرد قایق و کشتی های تفریحی زیادی آن اطراف بودند غزل شالش را محکم گرفته بود، سر چرخاند به جزیره نگاه کرد لبخند زد.